در حال بارگذاری
دانلود اپلیکیشن

جلسۀ اول: من کیستم؟

اگر فرزندانمان درس نمی‌خوانند، ساعت‌های زیادی را در فضای مجازی می‌گذرانند، به سیگار و مواد مخدر اعتیاد دارند، وقت خود را بیهوده تلف می‌کنند، هر روز، یک چیز جدید از ما می‌خواهند، بی‌هدف‌اند، از زندگی‌شان راضی نیستند، گاه رفتارهای ضداجتماعی دارند و در آمال و آرزوهایشان غرق شده‌اند، چه کنیم؟ در پاسخ به این سؤال می‌توان گفت باید در مسیر خود تلاش کنیم و هدف داشته باشیم؛ نه اینکه مانند بعضی افراد، به‌رغم نداشتن درآمد قابل توجه، آرزوهایی بزرگ را در سر بپروریم.
هویت یعنی آنچه درون من است. اساس اختلالات روانی، بی‌هویتی است و شکل‌گیری هویت را می‌توان عبارت از فرایند انسجام تغییرات فردی تعریف کرد.
هویت هر فرد باید حداکثر تا ۲۴سالگی او بسته و کامل شود؛ ولی نمی‌توان گفت که لزوماً بعداز این سنّ، بسته و کامل‌شدن هویت، غیرممکن است.
اگر کسی بخواهد تغییر کند و درعین حال نداند که بدین منظور باید چه کاری انجام دهد، هویتش دچار مشکل است.
برای تغییرکردن، در نخستین گام باید تکرار داشته باشیم. این تکرار، عادت‌ها را ایجاد می‌کند و عادت‌ها وارد ضمیر ناخودآگاهمان می‌شوند؛ چنان‌که وقتی یک اتفاق خوب را به خودمان القا می‌کنیم، به فرشته‌ای محبوب تبدیل می‌شویم.
نخستین لازمۀ تکرار، دانش است؛ ولی این دانش به‌تنهایی، کافی نیست. آنچه باعث می‌شود بتوانیم دانش را به‌صورت عملی درآوریم، باور است که در فرایندی بدین شرح شکل می‌گیرد:
- دانش؛
- تصور؛
- نگرش؛
- ارزش؛
- باور.
در این روند، وقتی دانش را تکرار می‌کنیم، به تصور تبدیل می‌شود؛ سپس درپی تکرار، تصور به‌صورت نگرش درمی‌آید؛ آن‌گاه نگرش درنتیجۀ تکرار به ارزش بدل می‌شود و پس‌از آن، ارزش تکرارشده به‌شکل باور درمی‌آید؛ درنهایت، باور تکرارشونده به عمل تبدیل خواهد شد.
هویت را بر سه نوع کلی می‌توان تقسیم کرد: هویت اجتماعی، هویت شخصی و هویت علمی. اگر یک نفر هویت علمی (تحصیلی) نداشته باشد، ارزش درست‌خواندن را نمی‌فهمد. فرد فاقد هویت مذهبی، هر ثانیه یک ساز می‌زند و فاقد ثبات است. کسی که خجالت می‌کشد نماز بخواند، درواقع نتوانسته است هویت پیدا کند.
در یک کلام، هویت یعنی هریک از ما به آنچه داریم، افتخار کنیم؛ چنان‌که ممکن است مثلاً فردی بگوید: «من به رشته‌ای که انتخاب کردم، احترام می‌گزارم؛ حتی اگر این رشته ازنظر دیگران، خوب نباشد». هویت، مساوی با ثبات شخصیت است.
هر انسانی ممکن است در برخی عرصه‌ها هویت داشته باشد و در برخی دیگر نه؛ چنان‌که مثلاً ممکن است یک نفر هویت شغلی داشته باشد؛ اما از هویت اجتماعی برخوردار نباشد. چنین فردی در یک جا سرگشته است و برعکس، در جای دیگر می‌داند که می‌خواهد چه کاری انجام دهد.
هویت علاقه نیست؛ بلکه خودش علاقه را ایجاد می‌کند و علاقه نیز انگیزه را به‌وجود می‌آورَد. منظور از هویت این است که هریک از ما ثبات پیدا کنیم و بفهمیم چه کسی هستیم، چه اهدافی داریم و چگونه باید به آن اهداف برسیم.
در مبحث هویت، دو مقولۀ انگیزه و انگیزش مطرح می‌شوند که به‌رغم تشابه لفظی، با یکدیگر تفاوت‌هایی دارند. انگیزش را می‌توان ابزاری برای انگیزه‌دادن دانست. انگیزش، حس است و انگیزه، فعل. تا وقتی انگیزش نداشته باشیم، انگیزه هم نداریم. وقتی شوق درونی داریم، انگیزشی در ما وجود دارد که باعث تحقق‌یافتن عمل می‌شود؛ مثلاً منظور از عزت‌نفس (Self Esteem) آن است که «من خودم را هم دوست دارم و هم قبول دارم» و بر این اساس، اعتمادبه‌نفس (Self Confidence) شکل می‌گیرد و درقالب عمل نمود می‌یابد؛ بدان معنا که «چون من خودم را دوست دارم، به خودم احترام می‌گزارم و در درجۀ اول، برای خودم احترام قائلم». هریک از ما باید در وهلۀ نخست، به خودمان احترام بگزاریم و سپس به دیگران.
دو مقولۀ دیگر در مبحث هویت که باید تفاوت میان آن‌ها را درنظر داشته باشیم، وابستگی و دلبستگی هستند. نباید تصور کنیم که اگر دیگران را بیشتر دوست بداریم، این علاقۀ ما لزوماً ازنوع وابستگی به آن‌هاست؛ نه دلبستگی به آنان و دوست‌داشتنشان. در تبیین تفاوت میان این دو مقوله می‌توان گفت دلبستگی دارای بار معناییِ مثبت است و برعکس، وابستگی، بار معناییِ منفی دارد. مصداق روشن دلبستگی را در روابط زن و شوهری می‌توان یافت که گاهی با هم دعوا می‌کنند؛ ولی قلباً یکدیگر را دوست دارند و هیچ‌کدامشان فرد دیگری را بر همسرش اولویت نمی‌دهد؛ برعکس وابستگی که در آن، زن و شوهر نه باهم‌بودن را برمی‌تابند و نه بی‌هم‌بودن را می‌توانند تحمل کنند.
هویت با همۀ این مقوله‌ها ارتباط دارد و درعین حال، خود، اصل و اساس موفقیت و پیشرفت ما در زندگی‌مان است. هویت ما انسان‌ها در آغاز دوران نوجوانی‌مان نمود می‌یابد و در انتهای این دوره باید بسته و کامل شود. در هویت‌یابی، خانواده بیشتر از هر عاملی نقش دارد و در خودِ این نهاد بنیادین زندگی اجتماعی، مادر، هفت برابر پدر، مؤثر است؛ البته پدر نیز جایگاه خاص خودش را دارد و اهمیت نقش او را نمی‌توان انکار کرد. وقتی از هویت صحبت می‌کنیم، بیشتر، هویت فردی را درنظر داریم. 
منظور از بحران هویت آن است که چه کسانی بی‌هویت می‌شوند. یکی از چالش‌های مهم برای دستیابی به ثبات شخصیتی، عبور از بحران هویت است. در این مسیر، توقف جایز نیست و همواره باید درحال حرکت‌کردن و پیش‌رفتن باشیم.
تربیت، مقوله‌ای ازنوع سهل ممتنع است؛ یعنی به زبان، ساده و در عمل، دشوار است.
هویت و پرداختن به آن، فوایدی بدین شرح دارد:
الف) خودشناسی و خودآگاهی؛ بدان معنا که هرکسی بداند چه ویژگی‌های مثبت و منفی‌ای دارد؛ سپس ویژگی‌های مثبت خویش را ارتقا دهد و ویژگی‌های منفی‌اش را حذف کند یا دست‌کم با آن‌ها کنار بیاید.
ب) تلاش و پیشرفت مداوم و مستمر در زندگی به‌منظور دستیابی به هدف‌ها، آرمان‌ها و آرزوها. بدین منظور می‌توان از عادت‌های مفید و مثبت کمک گرفت.
ج) دستیابی به احساس عمیق، ارزشمند و قابل قبول بودن؛ بدان معنا که درپی رسیدن به هویت سالم، برای خودمان ارزش قائل باشیم و به هر ذلتی تن ندهیم.
د) رهایی‌یافتن از احساس تنهایی.
ه) نجات از بلاتکلیفی.
و) رهایی‌یافتن از گسست نسلی (شکاف نسل‌ها).
اجتناب از موقعیت‌های استرس‌زا، خود باعث افزایش‌یافتن استرس در وجود فرد می‌شود.

ویدیو جلسۀ اول

صوت جلسه

00:00 00:00

فایل های مرتبط

# عنوان دریافت
1 خلاصه من کیستم جلسه اول دریافت فایل

برای دوستان خود ارسال کنید.

از طریق زیر می توانید این مطلب را برای دوستان خود ارسال کنید.

واتساپ تلگرام