در حال بارگذاری
دانلود اپلیکیشن

جلسۀ اول: نقش والدین در اصلاح رفتار کودکان

در این جلسات، دربارۀ موضوعی صحبت می‌کنیم که مبتلابِهِ همۀ خانواده‌هاست و باید اصلاحات اساسی در آن صورت گیرد. درنتیجۀ این اصلاحات، رفتار والدین با کودکان (بازۀ سنّیِ چهار تا دوازده سال) تغییر خواهد کرد و در گام بعد، این تغییر رفتار پدر و مادر، سبب ایجاد تحول در رفتار کودکان خواهد شد؛ البته این تغییر رفتار والدین نباید به‌طور ناگهانی اتفاق بیفتد؛ زیرا در این صورت، کودک دچار استرس خواهد شد و در موضع دفاع از خود قرار خواهد گرفت.
نوع واکنش و بازخوردی که والدین دربرابر رفتار کودکشان نشان می‌دهند، می‌تواند درجهت اصلاح و رشد او یا سنگ‌اندازی در مسیر پیشرفتش باشد؛ بر این اساس، در اینجا مشخصاً دربارۀ وظایف والدین درقبال کودکان سخن می‌گوییم. در دوران کودکی فرزندانمان می‌توانیم ویژگی‌های شخصیتی مثبتی را در وجودشان نهادینه کنیم تا آنان در آینده، در زندگی و تعامل با انسان‌ها دچار مشکل نشوند. بدین منظور، والدین باید در وهلۀ نخست، عادت‌های رفتاریِ نامناسب خود را اصلاح کنند و مسئولیت آن‌ها را به گردن وراثت یا محیط نیندازند تا در گام بعدی، رفتار کودکانشان نیز اصلاح شود.
رفتارهای کودکان را بر سه دسته می‌توان تقسیم کرد:
الف) رفتارهای مربوط به خودشان که برای آن‌ها مشکلاتی ایجاد می‌کنند؛ مانند قهرکردن آنان با دوستانشان؛
ب) رفتارهای طبیعی و عادی که برای خودشان یا والدین، هیچ مشکلی به‌وجود نمی‌آورند؛ مانند زمانی‌که کودک نقاشی‌ای را که کشیده است، به پدر یا مادرش نشان می‌دهد؛
ج) رفتارهای بدون مشکل برای آنان و درعین حال، مشکل‌ساز برای والدین که سبب بروز نوعی تعارض میان والدین و فرزندان می‌شود؛ مانند شلوغ‌کردن کودکان هنگام صحبت‌کردن والدین با تلفن.
والدین دربرابر هریک از این دسته رفتارها بازخوردی خاص نشان می‌دهند و در فضای این سه نوع رفتار، فرزند همواره با والدین خویش تعامل دارد؛ بدان معنا که او کنشگر است و والدین، واکنشگر. هرکدام از بازخوردهای والدین به رفتارهای کودک، پیام‌هایی را دربر دارند که کودک آن‌ها را دریافت و رفتارهای بعدیِ خود را براساس آن‌ها تنظیم می‌کند؛ مثلاً وقتی کودکمان نقاشی‌اش را به ما نشان می‌دهد، ما از او تعریف و تمجید می‌کنیم؛ غافل از اینکه درصورت مصنوعی‌بودنِ بیان احساس ازسوی ما ممکن است او از این کارمان نوعی مکر و دروغ را برداشت کند. با توجه به آنچه گفتیم، نوع بازخورد ما دربرابر رفتارهای کودکمان نباید آسیبی را برای او به‌دنبال داشته باشد. شیوۀ درست بازخورددهی آن است که به‌جای تعریف و تمجید از کودک یا کار او، اطلاعاتی را دراختیارش بگذاریم که براساس آن‌ها او بتواند به‌تدریج، کارش را بهتر انجام دهد؛ البته در اینجا به هیچ وجه، منظور آن نیست که کودک را تشویق نکنیم؛ بلکه براساس معنای لغوی این واژه (به‌شوق‌آوردن) باید ببینیم شوق چه چیزی (کار یا جایزه) را در کودکمان ایجاد کرده‌ایم. وقتی به کودکی می‌گوییم دراِزای کارهایی همچون انجام‌دادن تکالیف یا نمازخواندن، برایش خوراکی موردعلاقۀ او را می‌خریم یا وی را به جایی که دوست دارد (مانند پارک)، می‌بریم، با این عمل، درواقع، نفرت از آن کار را در ذهن او ایجاد و تقویت می‌کنیم. پدر و مادر آگاه، کسانی هستند که حامیِ عمل صحیح فرزندشان باشند و با استفاده از شگردهای مختلف، این حامی‌بودنِ خود را نشان دهند؛ مثلاً وقتی فرزند آنان درحال مطالعه‌کردن است، به‌جای اینکه به او جایزه بدهند، با گفتن جمله‌هایی مانند: «اگر نور کم است، می‌توانی از این چراغ مطالعه استفاده کنی» یا «اگر صدای تلویزیون اجازه نمی‌دهد تمرکز داشته باشی، آن را کم کنم» از کارش حمایت کنند.
در سازوکار تشویق، اگر محرک ازنوع بیرونی (مانند جایزه) باشد، به‌محض قطع‌شدن آن، رفتار نیز متوقف خواهد شد؛ حال آنکه اگر محرک و انگیزه درون وجود فرد باشد، او با میل و خواستِ خودش کار موردنظر را انجام خواهد داد؛ هرچند به‌ظاهر، هیچ پاداشی نصیبش نشود. برای تحقق‌یافتن این هدف، سبک رفتاریِ والدین باید درطول زمان دگرگون شود و کودک براساس این سبک رشد کند تا همواره انگیزه‌مند باقی بماند. نکتۀ درخور توجه در این بحث، آن است که کودکان از بدو تولدشان انگیزه‌مند هستند و این انگیزه‌مندی درزمرۀ نیازهایشان قرار دارد. وقتی به کودک، جایزه می‌دهیم، با این کار به او القا می‌کنیم که موفقیتش درگرو شکست دیگران است و او باید موفق شود تا آنان حسرت بخورند. برمبنای مطالب ذکرشده، نقطه‌عطف مهم در بحث ما این است که برخلاف آنچه همگان فکر می‌کنند، ما والدین درقبال رفتارهای درست فرزندان، نقش ارزیاب را برعهده نداریم و بنابراین، جایزه‌دادن به کودکان اصلاً شگرد خوبی برای تربیت‌کردن آنان نیست.
برای روشن‌شدن بحث، یک مثال ذکر می‌کنیم: کودکی را درنظر می‌گیریم که در نخستین روز تحصیل در مدرسه از معلمش می‌خواهد به او تکلیفی بدهد. معلم نیز به این کودک یک سرمشق می‌دهد و او با علاقۀ بسیار ازروی آن می‌نویسد و فردا تکلیفش را به کلاس می‌آورد. معلم در حضور بچه‌های دیگر، او را تشویق می‌کند و به وی جایزه می‌دهد. در این هنگام، کودک این‌گونه برداشت می‌کند که باید دراِزای انجام‌دادن تکلیف، جایزه بگیرد؛ بنابراین، از معلم می‌خواهد تکلیف دیگری به او بدهد و این بار، با تمرکز بر گرفتن جایزه، تکلیف را انجام می‌دهد. از این مرحله به بعد، کودک دیگر میلی به انجام‌دادن تکلیف ندارد؛ بلکه میل و علاقۀ واقعی او بر آن چیزی متمرکز است که دراِزای انجام‌دادن تکلیف دریافت می‌کند. چنین اتفاق ناخوشایندی نتیجۀ طبیعی و منطقی این مسئله است که معلم به ارزیابی‌کنندۀ کار کودک تبدیل می‌شود.
در فرایند درس‌خواندن و انجام‌دادن تکالیف، سبقت‌گرفتن کودکان از یکدیگر، بسیار طبیعی و بلامانع است؛ اما این سبقت‌گرفتن نباید به رقابت تبدیل شود؛ یعنی نباید کودکان برای دریافت جایزه، در روند کار همکلاسی‌هایشان مشکل و اختلال ایجاد کنند تا خود از آنان جلو بیفتند؛ درست مانند مسابقه‌ای که در آن به سه نفر اول، جایزه می‌دهند و درنتیجه، هریک از شرکت‌کنندگان باید درصورت لزوم، رقیبان خود را هُل بدهند تا مانع از سبقت‌گرفتن آنان شوند. مسلّماً چنین عملکردی با ارزش‌گرایی و اخلاق‌مداری تقابل دارد. در این فرایند رقابت، چنانچه یک کودک بر دیگر کودکان برتری یابد، کودکان دیگر درصدد آزاردادن او و تخریبش برمی‌آیند و می‌کوشند کاری کنند که اعتماد معلم از او سلب شود. معلمی که این فضا را در کلاس درس ایجاد کند، آتش ریاکاری را در وجود کودک برتری‌یابنده و آتش حسادت را در وجود همکلاسی‌هایش می‌افروزد و سپس خودش آنان را نصیحت می‌کند که از این اخلاق نکوهیده دور باشند؛ حال آنکه خود در عمل به آنان آموخته است که دیگران را تخریب کنند تا پذیرفته شوند.
تشویق‌های نادرست درواقع، باج‌دادن به کودکان و شرطی‌کردن آنان هستند و نه‌تنها هیچ‌گونه اثر مثبتی در ساختن شخصیتشان ندارند؛ بلکه به آن‌ها آسیب نیز می‌زنند. روان‌شناسان رفتارگرا مانند اسکینر به‌میزانی زیاد، طرفدار این سازوکار شرطی‌کردن انسان‌ها برای دستیابی به نتیجۀ موردنظرشان هستند.
درخصوص بازخورددهی درست به نقاشی کودک که در ابتدای این جلسه دربارۀ آن، سخن گفتیم، بهترین کار این است که دربارۀ نقاشی‌اش با او صحبت کنیم، سؤال‌هایی را از وی بپرسیم و به‌جای اینکه خودمان دربارۀ کار او قضاوت کنیم، از وی بخواهیم خودش برایمان درخصوص کارش و احساسی که از انجام‌دادن آن داشته است، توضیح بدهد. در این صورت خواهیم توانست گام‌هایی مثبت و مؤثر در مسیر رشد این کودک برداریم؛ نه اینکه به او باج بدهیم. این کودک، خودش می‌تواند کارش را ارزیابی کند و از آسیب‌های ناشی از تشویق نادرست دراَمان خواهد بود؛ برعکس نظام آموزشیِ ما که در آن، به‌رغم نمره‌دادن به دانش‌آموزان و ارزیابی‌کردن آنان، صدمات ناشی از این شیوۀ آموزشیِ نادرست برآورد و ذکر نمی‌شود. در مدرسه‌های ما صرفاً انگیزش‌های بیرونی دانش‌آموزان تقویت می‌شود و خلاقیت در وجود آنان ازبین می‌رود. به‌جای این سازوکارهای نادرست باید به دانش‌آموزان القا کرد که یادگیری به خودیِ خود، لذت‌بخش است؛ فارغ از تشویقی که صورت می‌گیرد و جایزه‌ای که به دانش‌آموز داده می‌شود. با این رویکرد، وقتی درپی دیدن نقاشی کودک، به‌جای تعریف و تمجید بی‌فایده، از او بخواهیم احساسش را برایمان شرح دهد، او دربارۀ رازهایی که کشف کرده است، سخن می‌گوید و هیجان، نشاط، شادی و لذتش به وی می‌فهمانَد که خودِ عمل و یادگیری ارزشمند است؛ نه پیامد آن، یعنی جایزه یا تشویق.

صوت جلسه

00:00 00:00

فایل های مرتبط

# عنوان دریافت
1 فایل جلسه اول دریافت فایل

برای دوستان خود ارسال کنید.

از طریق زیر می توانید این مطلب را برای دوستان خود ارسال کنید.

واتساپ تلگرام