در این جلسه، تمرینهایی را درحوزۀ گفتوگو میان والدین و فرزندان انجام میدهیم؛ بهطوری که این گفتوگو به رشد و کمال فرزندان بینجامد.
پیشاز شروع بحث، ذکر این نکته لازم است که تربیت فرزندان نباید صرفاً برمبنای آنچه خواستِ والدین است و با استفاده از جملههایی ازنوع «من میخواهم...»، بدون توجه به نظر خود فرزندان صورت گیرد. دیگر مسئلۀ مهم در این مبحث، آن است که فرزندان ما باید چندراهحلی باشند؛ به بیان روشنتر، آنان باید بتوانند برای حلکردن هریک از مسائلشان به چند راهکار دست یابند و پیامدهای هر راهکار را نیز درنظر گیرند؛ بنابراین، بهجای اینکه به فرزندمان یک راهحل برای هر مسئله را یاد بدهیم، باید به او بیاموزیم که برای هر مسئله، به چند راهکار فکر کند و درنهایت، ازمیان آنها بهترینشان را برگزیند. نوع تعامل ما با فرزندمان باید بهگونهای باشد که او در مهارت تصمیمگیری، همواره بهسمت جلو حرکت کند.
در تشریح تقویت مهارت تصمیمگیری در فرزند، کودکی را درنظر میگیریم که حاضر نیست غذا بخورد و از همۀ غذاها ایراد میگیرد. مناسبترین رفتار درخصوص این کودک، تمرکز بر این مسئله است که او انتخابهای بهتری داشته باشد؛ یعنی بهبهانۀ غذانخوردن فرزندمان با وی بهگونهای رفتار کنیم که رشد کند؛ نه اینکه صرفاً بر غذاخوردنش بهعنوان آنچه ما میخواهیم، متمرکز باشیم؛ بدین منظور، تمام تلاش ما باید معطوف به این مسئله باشد که فرزندمان دربارۀ تصمیمش بیندیشد؛ حتی اگر نهایتاً غذا نخورَد. با این رویکرد، نوع گفتوگوی ما با فرزندمان در چنین موقعیتی عوض میشود و کودک ما در مهارت تصمیمگیری پیشرفت میکند و از قدرت انتخاب برخوردار میشود. نباید تصور کنیم که اگر به او حق انتخاب دادیم، دیگر هرگز با ما غذا نخواهد خورد؛ بلکه باید بهخاطر داشته باشیم که در هیچ موقعیتی بهجای او تصمیم نگیریم و صرفاً توصیهها و اطلاعات لازم را دراختیارش بگذاریم تا خودش انتخاب کند. در دیدگاه قبلی، یعنی اجبارکردن فرزند به غذاخوردن، صرفاً بروز رفتار ظاهری، یعنی غذاخوردن او به هر قیمت و با هر ضربوزور، برایمان مهم بود؛ اما در رویکرد جدید، هدفی والاتر را درنظر داریم. حتی اگر کودکمان تصمیم نادرستی گرفت، نباید نگران شویم؛ چون او هم مانند ما معصوم نیست و نهایتاً تصمیم خود را اصلاح و از این رهگذر رشد خواهد کرد. این سازوکار را به دیگر امور مربوط به کودک، مانند لباسپوشیدن و ساعت خواب وی نیز میتوان تعمیم داد؛ یعنی در تمام این حوزهها کودک باید بتواند به راهکارهای مختلف فکر کند و با درنظرداشتن پیامد هر راهکار، مناسبترین راه را برگزیند. در این صورت، فرزند ما به فردی اندیشمند تبدیل خواهد شد؛ نه شخصی تکراهحلی که برای هر مسئله، یک راهکار بیشتر ندارد. یکی از شگردهای مؤثر در این حوزه، آن است که ترکیبی از انتخاب و توصیه را جایگزین حکم و دستور کنیم؛ یعنی مثلاً دو غذا را به کودک پیشنهاد بدهیم تا او ازمیان آنها یک مورد را انتخاب کند. درمجموع، هدف ما باید این باشد که در وهلۀ نخست، فرزندمان آسیب نبیند و در گام بعدی رشد کند.
با توجه به آنچه گفتیم، در موقعیتهایی از این دست، در وهلۀ نخست باید به انتخاب و تصمیم فرزندمان احترام بگزاریم و پساز آن، حدود اختیارات او را درنظر داشته باشیم. اختیارات فرزندان را بر دو بخش میتوان تقسیم کرد: نخست، اختیارات باز (مانند: «میخواهی غذا بخوری/ نماز بخوانی/ مدرسه بروی یا نه؟») که در برخی موارد با مشکل مواجه میشوند؛ دوم، اختیارات بسته که موردنظر ماست؛ مانند اینکه به فرزندمان بگوییم: «برای نماز صبح، ساعت تنظیم میکنی یا اینکه من بیدارت کنم؟» یا «دوست داری مدرسهات نزدیک باشد یا دور؟».
در بسیاری از مواقع، مادران به فرزندانشان حرفهایی میزنند که درواقع، نشاندهندۀ ضعف آنان است؛ نه دالّ بر دادن حق انتخاب به فرزند یا کمک به او برای دستیابی به استقلال. چنین عملکردی به رشد فرزندان هیچ کمکی نمیکند؛ مانند زمانیکه مادر از کودکش میخواهد لباس بپوشد تا به مهمانی بروند؛ ولی نهایتاً با لباسی که کودک برای پوشیدن انتخاب کرده است، مخالفت میکند و کودک نیز از حضوریافتن در مهمانی سر بازمیزند. برای جلوگیری از بروز این مسئله، بهترین کار این است که مادر به کودکش حق انتخاب بدهد و او را توصیه و راهنمایی کند تا با کمک هم بتوانند درخصوص انتخاب لباس مناسب بهدرستی تصمیم بگیرند. در این حالت، مادر به اختیار و حق انتخاب فرزند خویش احترام میگزارد و با پیشنهادکردن چند لباس به کودک، نوعی انتخاب بسته را برایش فراهم میآورَد. درواقع باید به کودک کمک کرد که تصمیمی درست بگیرد؛ نه اینکه لزوماً خواستۀ ما را بهجا بیاورد. او باید بتواند در موقعیتهای مختلف به راهحلهای متعدد و متفاوت فکر کند و با توجه به پیامد هر راهحل، تصمیمگیریای درست داشته باشد؛ بدین ترتیب، او خود را فردی توانمند و قادر به تصمیمگرفتن در موقعیتهای مختلف میداند که میتواند مسئولیت تصمیمهایش را بپذیرد؛ البته اگر زمانی فرزندمان تصمیمی نادرست گرفت هم چندان اشکالی ندارد و خود آن را اصلاح خواهد کرد.
اصل بعدی این است که هنگام سخنگفتن با فرزند خویش بهجای شکل دومشخص، از صورت اولشخص استفاده کنیم؛ یعنی «من» را بهجای «تو» بهکار بریم؛ مثلاً اگر بهجای اینکه به فرزندمان بگوییم: «چرا حرفم را گوش نمیدهی؟»، از جملۀ دارای شکل اولشخص (مانند: «من خیلی خوشحال میشوم وقتی حرفم را گوش میدهی») استفاده کنیم، اثر انگیزشیِ بسیار بیشتری بر وی خواهیم گذاشت؛ زیرا وقتی فرزندمان را متهم میکنیم، او درصدد دفاع از خود برمیآید و بدین منظور، به شگردهای مختلفی مانند دروغگفتن و سلب مسئولیت از خود متوسل میشود؛ البته از این راهکار، صرفاً هنگام بروز تعارض و تضاد باید استفاده کنیم؛ نه همیشه و بهویژه وقتی دربارۀ کارهای عادی و معمول با فرزندمان سخن میگوییم؛ مثلاً وقتی فرزندمان درحال درستکردن کاردستی است و عملی نادرست انجام نداده که از او انتقاد کنیم، میگوییم: «داری کاردستی درست میکنی؟» یا «چه شد که بهفکر انجامدادن این کار افتادی؟». به قیاس با این حالت میتوان بینهایت جمله ساخت و در تعامل با فرزند بهکار گرفت.
سومین اصل، پرهیز از ارزیابیکردن کار کودک و جایزهدادن به او درقبال کارش است. ارتباط ما با فرزندمان باید ازنوع همیارانه و مبتنیبر کمککردن به او باشد و در این مسیر باید از تحسین و تمجید او که گونهای پاداشدهی محسوب میشود و نیز ارزیابیکردن کارش برحذر باشیم؛ درعوض، صرفاً بر توصیف عملکرد او متمرکز شویم و دربارۀ کاری که انجام داده است، از وی سؤال کنیم. نوع گفتوگو و تفکر ما سبب رشدکردن کودک میشود. هرگز به فرزندمان جایزه و پاداشی بابت عملکرد وی ندهیم؛ درعوض، تا میتوانیم، به بهانههای مختلف برایش هدیه بگیریم. اگر به فرزندمان بابت عملش پاداش بدهیم، او تا وقتی آن عمل را انجام خواهد داد که پاداش وجود دارد و بهمحض قطعشدن پاداش، هیچ خبری از آن عمل نیک نخواهد بود.
چهارمین اصل، آن است که تفاوتهای فردی میان کودکان را درنظر داشته باشیم و تعامل با هریک از آنان را برپایۀ این حقیقت تنظیم کنیم. هیچ دو انسانی در جهان، مثل هم نیستند؛ حتی اگر دوقلوهای همسانی باشند که بهظاهر، بسیار شبیه همدیگرند؛ بنابراین، کاملاً طبیعی است که فرزندان ما از جنبههای مختلف با یکدیگر تفاوت داشته باشند.
صوت جلسه
فایل های مرتبط
# | عنوان | دریافت |
1 | فایل جلسه سوم | دریافت فایل |