تا اینجا دربارۀ مهارتهای پیشعملیاتی حل مسئله (آموزش واژگان حل مسئله، تشخیصدادن احساسات خود و دیگران، بررسی دیدگاههای دیگران، و یادگیری روابط علت و معلول) صحبت کردیم و گفتیم وقتی کودکانمان در این چهار بُعد، به رشد کافی دست یابند، برای حل مسئله آماده میشوند؛ یعنی قادرند بهصورت مستقل، مشکلات گوناگونی را که برای آنان با خودشان، دوستان و همکلاسیهایشان، معلم، والدین، افراد فامیل و غریبهها پیش میآید، حل کنند؛ هرچند در برخی موارد، راهکار آنان با سلیقۀ ما همخوانی نداشته باشد و جور درنیاید. از این جلسه، به مهارتهای عملیاتی حل مسئله میپردازیم.
اولین مهارت عملیاتی حل مسئله، این است که فرزندان ما هنگام مواجهه با هر مشکل به بیشاز یک راهحل بیندیشند؛ یعنی از حالت تکراهحلی که سبب سرخوردگی، درماندگی و ناامیدیشان میشود، بیرون بیایند و چندراهحلی شوند. چنین کودکانی معمولاً به پرخاشگری و خشونت متوسل نمیشوند؛ چون قادرند با کمی فکرکردن، راههای بهتری را برای حلکردن مسائل گوناگون بیابند و امتحان کنند تا یکی از آنها به نتیجه برسد. در این حالت، کودک ما راهحلهایی را پیدا میکند که علاوهبر متفاوتبودن ازنوع متناوب، یعنی نوبتی هستند و او با استفاده از اولویتبندی میتواند آنها را امتحان کند. کودکی که این مهارتها را یاد بگیرد، میتواند از آنها در تمام دورهها و عرصههای زندگیاش استفاده و بهوسیلۀ آنها مسائل و مشکلات گوناگون خویش را به بهترین شکل ممکن حل کند. درواقع، با فراگیری این مهارتها کودک ما بهلحاظ فکری و ذهنی رشد میکند و تکامل مییابد تا در حل مشکلات گوناگون خویش عملکردی شایسته داشته باشد.
وقتی کودک ما بهلحاظ شناختی، قادر به یافتن بیشاز یک راهحل بود، در مرحلۀ بعد، پیامدهای هر راهحل، کار و مسئله را درنظر میگیرد؛ بدین ترتیب، او به سطحی از خرد و تفکر دست مییابد که دیگران درخصوص مسائل گوناگون خویش با وی مشورت میکنند؛ بدان معنا که فرزند ما دارای نوعی کارکرد رهبری میشود. این فرایند بهصورت طبیعی اتفاق میافتد؛ هرچند مشخصاً هدف ما نباشد.
در مرحلۀ سوم، کودک ما قادر خواهد بود مناسبترین راهحل را انتخاب کند و بهکار گیرد؛ بدین صورت، مهارت حل مسئله، تماموکمال تحقق مییابد و کودک ما فردی خواهد بود که خود بهنحو احسن ازعهدۀ حلکردن مشکلات و مسائل گوناگونش برمیآید.
البته در این دسته از مهارتها زوایایی وجود دارد که لازم است روی آنها کار کنیم؛ اما بهطور کلی، نظام آموزشی کشور ما از این لحاظ، دچار کمبودهایی است که باید برطرف شوند. یکی از معضلات اساسی در این حوزه، وجودنداشتنِ معلمانی است که بتوانند مهارتهای اساسی زندگی را به کودکان بیاموزند و صِرف چاپشدن کتابهایی در این حوزه کفایت نمیکند.
در ادامه، بحث را با تشریح نخستین مهارت عملیاتی برای حل مسئله، یعنی اندیشیدن به بیشاز یک راهحل پی میگیریم. درخصوص معرفی راهحلهای متناوب باید به کودکانمان بیاموزیم که مشکلات همیشه سریع حل نمیشوند؛ بلکه راهحلها بهکُندی اثر میکنند و نباید انتظار داشته باشیم بهمحض استفاده از نخستین راهحل به نتیجۀ موردنظرمان برسیم.
دومین مسئلۀ مهم در این حوزه، آن است که کودکان یاد بگیرند که اولین ایده همیشه بهترین ایده نیست. یکی از مشکلات بزرگ ما در جامعه آن است که معمولاً نخستین راهحلی را که به ذهنمان میرسد، بهکار میگیریم و تصور میکنیم این قطعاً بهترین راهکار است؛ حال آنکه اگر قدری صبر میکردیم، میتوانستیم راهکارهای بهتر و مؤثرتری را بیابیم و بهکار بندیم. در ادامه، تمرینهایی را درخصوص این مهارت انجام میدهیم. اگر این تمرینها را با چند کودک انجام دهیم، بسیار بهتر است؛ زیرا در این صورت، کودکان خیلی بیشتر و بهتر با ما همراهی میکنند.
در نخستین تمرین به کودک یا کودکان میگوییم: «اینجا بین دو نفر، مشکلی وجود دارد: نفر اول، نفر دوم را عصبانی کرده؛ چون روی لباس او غذا ریخته است»؛ سپس از کودک میخواهیم فوراً یک راهحل برای این مسئله بگوید یا روی کاغذ بنویسد که بهکارگیری آن سبب میشود نفر دوم دیگر عصبانی نباشد. اکنون، هرچه را کودکمان گفت، یادداشت میکنیم؛ آنگاه بعداز گذشتن قدری زمان، به او پیشنهاد میکنیم دوباره بازی را انجام دهیم؛ اما این بار صبر میکنیم و به یک راهکار بسیار خوب میاندیشیم. اکنون، کودک ما دیگر هُول نیست و میتواند سرِ فرصت فکر کند و پاسخ دهد. در این مرحله نیز از وی میخواهیم راهحلهایی را که به ذهنش میرسد، بنویسد یا به ما بگوید تا یادداشت کنیم. اگر این تمرین را با چند کودک انجام میدهیم، میتوانیم به آنها بگوییم که چنانچه فکر میکنند راهکار اولی که بیان کردند، از راهکار دوم بهتر است، دستشان را بالا ببرند؛ اما خواهیم دید که معمولاً این مسئله اتفاق نمیافتد و تقریباً همۀ آنها معتقدند راهکار دوم که مبتنیبر فکر، صبر و دقت است، بر راهکار اول برتری دارد. حال از آنان میخواهیم که چنانچه فکر میکنند راهکار دوم از راهکار اول بهتر است، دستشان را بالا ببرند. خواهیم دید که تقریباً همۀ آنان متفقاند که راهحل دوم بر راهحل اول برتری دارد؛ چون فرصت کافی داشتهاند که فکر کنند و براساس دقت و تأمل به این راهکار برسند. در موقعیتهای مختلف میتوان این تمرین را با کودک انجام داد؛ مثلاً وقتی داخل اتومبیل نشسته و درحال رفتن به مسافرت هستیم، میگوییم: «مرتضی داشته اتومبیلش را تعمیر میکرده که ناگهان آچار دررفته و شیشۀ اتومبیل را شکسته/ درِ اتومبیل را زخمی کرده است. حالا مرتضی باید چهکار کند؟». در این موقعیت، یک مشکل را مطرح میکنیم و ممکن است کودکمان سریع پاسخ دهد: «باید این ماشین را دور بیندازد و یک ماشین دیگر بخرد». به او فرصت میدهیم تا بیشتر فکر کند و راهحل متفاوت و بهتری را بیابد. خواهیم دید که حرفهای پختهتری میزند و راهکارهای حسابشدهتری را ذکر میکند. در این مرحله، ما به هدف موردنظرمان دست یافتهایم و کودکمان متوجه میشود که اولین راهحل لزوماً بهترین راهحل نیست؛ بدین ترتیب، با صراحت به وی میگوییم: «گاهی فکرکردن به وقت احتیاج دارد و کمی طول میکشد و همیشه اولین چیزی که به ذهنت میرسد، بهترین کاری نیست که میتوانی انجام دهی».
با کمی دقت در عملکرد انسانهای پخته متوجه میشویم آنان دربارۀ هیچ مسئلهای زود تصمیم نمیگیرند و فوراً رفتار تکانشی از خود نشان نمیدهند؛ بلکه با صبر و تأمل، ابعاد مختلف موضوع را بررسی و راهحل درست را پیدا میکنند. از کودک میپرسیم: «کدام راهحل بهتر است و چرا؟». در اینجا کودک متوجه میشود ملاکی برای ارزیابی راهحلها وجود دارد تا بتوان آنها را نوبتبندی کرد؛ سپس او نظر میدهد و ما هیچ قضاوتی نمیکنیم. اگر با چند کودک تمرین میکنیم، میتوانیم از کودکان دیگر بپرسیم: «کسی نظر متفاوتی دارد؟ چرا؟». در ادامه، از کودک میپرسیم: «تا حالا پیش آمده است که مشکلی را حل کنی و پساز آن به راهکار بهتری برسی؟». برای انسانهای عجول، بسیار زیاد پیش میآید که در انجامدادن کارها و حلکردن مسائلشان از اولین راهحل استفاده میکنند و بعد پشیمان میشوند؛ آنگاه خود را ملامت میکنند و میگویند کاش این کار را انجام نمیدادند؛ زیرا با کمی فکرکردن، قطعاً میتوانستند راههای بهتری پیدا کنند. از کودک میخواهیم درصورت داشتن چنین تجربهای قصۀ آن را برایمان تعریف کند؛ اما درطول مدتی که او صحبت میکند، هیچ قضاوتی نمیکنیم و هیچگونه واکنشی نشان نمیدهیم؛ بلکه فقط به حرفهایش گوش میکنیم؛ زیرا در اینجا به هیچ وجه قصد نداریم درست و غلط را به وی آموزش دهیم.
درمجموع، هدف ما از معرفی راهکارهای متناوب، آن است که کودکانمان بفهمند برای حلکردن هر مشکل و مسئلهای بیشاز یک راه وجود دارد و اگر راهکار اول موفقیتآمیز نبود، میتوان راهکار دیگری را امتحان کرد. این دقیقاً معنای متناوببودنِ راهکارهاست.
در تمرینهای قبلی یاد گرفتیم که احساس دیگران را با استفاده از سه راه میتوان فهمید: دیدن، شنیدن و پرسیدن؛ همچنین متوجه شدیم که هریک از رفتارهای مختلف انسانها بیشتر از یک دلیل دارد؛ مثلاً اگر کودکی به بزرگتر سلام نکرد، باید درپی کشف دلایل مختلف این مسئله بود و به یک دلیل بسنده نکرد. در تمرینهای امروز نیز مشاهده کردیم که برای حلکردن مشکلات بین دو نفر، بیشتر از یک راهکار وجود دارد و اینگونه نیست که فقط یک راهحل داشته باشیم؛ بدین ترتیب، کودکمان را از حالت تکتفکری خارج میکنیم؛ کما اینکه قبلاً به وی یاد دادیم که احساسات، افکار و رفتارها نیز بیشاز یک دلیل دارند و برای شناختن آنها دستکم از دو راه میتوان استفاده کرد. حال، با فرزندمان دربارۀ مشکلی صحبت میکنیم که ممکن است بین دو کودک بهوجود بیاید؛ سپس او باید بگوید که کودک موردنظر در این داستان، چگونه میتواند مشکلش را حل کند. به کودک میگوییم: «نقشهمون اینه که به راههای خیلی زیادی فکر کنی؛ راههای متفاوت زیادی که بتونه مشکل رو حل کنه»؛ سپس یک نقاشی ساده، شامل چند کودک را به او نشان میدهیم. در این نقاشی، یک بچه، تنهاست و چند بچه با هم هستند. به کودک میگوییم: «این پسر میخواهد با آن گروه بازی کند؛ اما آنها به او هیچ توجهی نمیکنند. در اینجا مشکل چیست؟». اگر چند کودک در این تمرین شرکت میکنند، تکتک آنها باید نظرشان را بگویند و نباید حرف یکدیگر را تکرار کنند. آنان ممکن است مشکلاتی از این دست را مطرح کنند: «این بچه میخواهد با آنها بازی کند؛ ولی آنان تحویلش نمیگیرند». اگر هم فقط کودک ما در تمرین شرکت میکند، باید نظرش را بیان کند. حال میپرسیم: «این پسر چه میتواند بگوید یا چه کاری انجام دهد که آنان با او بازی کنند؟». این سؤال ما نشان میدهد رفتار را بر دو نوع کلامی و غیرکلامی میتوان تقسیم کرد. باید به کودک یا کودکان تأکید کنیم که بهدنبال راهکارهای متفاوت زیاد هستیم. راهحلها را مینویسیم و هرکدام را که تصویب شد، رنگ میکنیم. پاسخهای کودک یا کودکان، ممکن است مواردی از این دست باشد: «میتواند از آنها خواهش کند او را هم بازی بدهند». وقتی پاسخ مناسب است، میگوییم: «این یک راه است» و روی واژۀ «یک» تأکید میکنیم. اگر پاسخ کودک، نادرست بود، میپرسیم: «این راه چطور میتواند به حل مشکل کمک کند؟» و او برایمان توضیح خواهد داد. راهحل دیگر میتواند این باشد که کودک تنها به کودکان دیگر بگوید: «بیایید خانۀ ما بازی کنیم». راهحل سوم میتواند این باشد که کودک تنها به کودکان دیگر بگوید: «من برای جشن تولدم شما را دعوت میکنم» که بهنوعی با راهحل قبلی، یکی است و بنابراین باید آن را در طبقۀ راهحل دوم قرار دهیم؛ زیرا مشابه با دعوتکردن کودکان به خانه است. بهعنوان راهحلی دیگر، ممکن است کودک بگوید: «میتواند با گریه از آنها دور شود». این پاسخ چندان دقیق نیست و ما منظور کودک را متوجه نمیشویم؛ بنابراین، از او میخواهیم بیشتر توضیح بدهد. ممکن است کودک بگوید: «اگر این کودک تنها گریه کند، آنها دلشان برایش میسوزد و در جمع خودشان راهش میدهند». براساس این توضیح میفهمیم این راه، متفاوت با دو راه دیگر است و میتوانیم آن را بهعنوان راهحل سوم ثبت کنیم. حال، اگر کودک در توضیح این راهحل بگوید: «برای اینکه کودک را بازی نمیدهند، با گریه از آنها دور شود»، درواقع، عکسالعمل را گفته است؛ نه راهکار را؛ بدین ترتیب، این پاسخ را نمیپذیریم؛ چون نامناسب است. بهعنوان راهکاری دیگر، ممکن است کودک بگوید: «میتواند به آنها بگوید: من خوشحالتان میکنم». بازهم از او توضیح بیشتری میخواهیم؛ بدین صورت که میپرسیم: «چطور میتواند آنها را خوشحال کند؟». اگر در توضیحاتش به راهکار مناسبی مثل خوراکیدادن به بچهها و قصهگفتن برای آنان اشاره کرد، این راهحل را بهعنوان چهارمین مورد مینویسیم؛ اما چنانچه توضیح او نشان داد راهکارش مشکل را حل نمیکند، آن راهکار را نمیپذیریم. با توجه به این تمرین، درخصوص تمام مسائل و مشکلاتی که با کودکمان مطرح میکنیم، باید چنین روالی وجود داشته باشد و به راهکارهای متفاوت دست یابیم.
در تمرینی دیگر، یک دختر بهنام سولماز را درنظر میگیریم که مادرش از او میخواهد هنگام بازگشتن از مدرسه، کتابی را از کتابفروشی برایش بخرد؛ اما سولماز کتاب را اشتباهی خریده و به همین سبب، مادرش عصبانی است. حال، از کودک یا کودکان میپرسیم: «سولماز چه میتواند بگوید و چه کاری میتواند انجام دهد تا مادرش عصبانی نباشد؟». بهخاطر داشته باشیم که به هیچ وجه دربارۀ راهحلها قضاوت ارزشی نکنیم.
در تمرینی دیگر، تصویر یک خواهر و برادر را به کودک یا کودکان نشان میدهیم که جلوی تلویزیون نشستهاند و میگوییم: «این دختر میخواهد یک کانال دیگر را که دوست دارد، ببیند؛ ولی برادرش دارد چیز دیگری را میبیند. خواهر چه کاری میتواند انجام دهد یا چه میتواند بگوید تا برنامۀ موردعلاقهاش را ببیند؟». قطعاً کودک یا کودکان باید بتوانند بیشاز یک راهکار را بیان کنند یا حتی درقالب نقاشی نشان دهند. مهم این است که تعداد راهحلها هرچه بیشتر باشد و بدین منظور میتوان از کودک خواست حتی اگر بعداً هم راهی به ذهنش رسید، بگوید تا ما یادداشت کنیم.
اکنون، از کودک یا کودکان میخواهیم یک مشکل را که بین انسانها اتفاق میافتد، مثال بزنند. هر کودک براساس خاطرات و تجربیات خودش به سؤال ما پاسخ میدهد. اگر نتوانست پاسخ دهد، به او میگوییم: «ممکن است این مشکل برای کسی که تو او را میشناسی، پیش آمده باشد. حتی میتوانی یک مشکل را از خودت بسازی و بگویی». اگز مشکلی که گفت، مناسب برای بحث بود، از او میپرسیم: «تو برای حل این مشکل، چه کاری انجام دادی؟». وقتی راهکارش را بیان کرد، میپرسیم: «چه کار دیگری میتوانستی انجام دهی؟»؛ چون قرار است فرزند ما چند راهکار را درخصوص یک مسئله پیدا و بیان کند. در این مرحله، او میتواند خودش مدیریت راهحلها را برعهده گیرد؛ یعنی موارد یکسان و متفاوت را مشخص کند.
نمونهای از مشکلات دیگران که یک دختربچۀ پنجساله بیان کرده، بدین شرح است: «دخترعمۀ من، ملیکا، با گلاره سرِ یه دونه سکه که با هم پیدا کرده بودند، دعواشون شد. گلاره ملیکا رو از بالای پلهها هل داد و انداختش؛ بعد، مادر ملیکا و مادر گلاره بحثشون شد و سر هم داد کشیدند. مادر ملیکا با عصبانیت، در رو کوبید به هم. گلاره میخندید. ملیکا داشت گریه میکرد. یهو ملیکا بلند شد و یه چک زد تو گوش گلاره و دوباره دعوا شروع شد. سمیرا اومد جلو، جداشون کنه. مادر ملیکا اومد بهش گفت: "به تو چه؟"؛ بعد هم سمیرا رو کتک زد». حال باید ببینیم بچهها چه راهحلهایی را بیان کردند. همچنان قضاوت نمیکنیم و فقط راهحلها را مینویسیم:
- ملیکا باید سکه را به گلاره میداد؛ حتی اگر سکه گران بود.
- ملیکا و گلاره میتوانستند قبلاز افتادن ملیکا از پله با هم آشتی کنند.
- اگر این اتفاق نمیافتاد، اصلاً دعوایی شروع نمیشد.
مورد اخیر هم یک راهحل است؛ بدان معنا که قبلاز شروع دعوا کودک بتواند فکری کند که مانع بروز دعوا شود؛ مثلاً بگوید: «بیا با هم برویم این سکه را خُرد کنیم یا با آن، چیزی بخریم و آن را نصف کنیم».
- اگر ملیکا و گلاره با هم بحث نمیکردند، دعوا هم نمیشد.
این جمله نیز نوعی آسیبشناسی و ریشهیابی موضوع است و راهکار محسوب نمیشود. کودک ما باید ابتدا مشکل را تشخیص دهد تا پساز آن بتواند برای حل آن، راهکارهایی پیدا کند.
- مادر گلاره چون بلد نبوده است با مادر ملیکا درست حرف بزند و شروع کرده است به دادزدن، دعوا شروع شده است.
این کودک تاحدی به مشکل فعلی توجه میکند.
همانگونه که در این تمرین دیدیم، یکی از نکات مهم در حل مسئله آن است که فرزند ما به خود مشکل توجه کند؛ نه یک جنبۀ خاص از آن.
در تمرین بعدی، تصویری را به کودک یا کودکان نشان میدهیم که در آن، علی آرش را هل داده و آرش زمین خورده است. آرمین با خودش فکر میکند که میتواند به آنان در حل مشکلشان کمک کند و با این فکر، جلو میآید. حال، به کودک یا کودکان میگوییم آرمین باید قبلاز هر کاری مشکل را پیدا کند و به دیگر سخن بفهمد که چرا علی آرش را هل داده است. در این تمرین، نکتهای بسیار مهم بدین شرح وجود دارد که هم کودکان و هم بزرگترهای ما در تشخیصدادن مشکل، بسیار ضعیف هستند. از کودک یا کودکان میخواهیم بگویند چرا علی آرش را هل داده است. آنها دلایل مختلفی را خواهند گفت و اگر دلایلشان کم بود، آنها را ترغیب میکنیم تا دلایل بیشتری را ذکر کنند؛ مثلاً یکی از دلایلشان میتواند این باشد که آرش نگذاشته است علی با هواپیمایش بازی کند. پساز یافتن دلایل بروز مشکل، از کودک یا کودکان میخواهیم راهکارهایی را برای حل مشکل بیان کنند. در این موقعیت، کودکان بهنوعی با آرمین فرافکنی میکنند؛ زیرا او میخواهد راهکاری برای حل مشکل پیدا کند. برای اینکه تعداد راهکارها بیشتر شود، میتوان کودکان را به دو گروه تقسیم و راهکارهایشان را یادداشت کرد. اگر فقط با کودک خودمان کار میکنیم، میتوانیم همراه با او راهکارها را تحلیل و موارد مشابه را مشخص کنیم.
در تمرینی دیگر، با استفاده از تصویر چهار کودک و ابرهای بالای سرشان، فکرهای متفاوتی را جستوجو میکنیم که سبب بروز عصبانیت در آنها میشوند. به کودک یا کودکان میگوییم: «این چهار نفر (پدر، مادر، خواهر و برادر) دارای احساس یکسان (عصبانیت) هستند»؛ سپس آنها را با انگشت نشان میدهیم و میپرسیم: «هرکدام از اینها چه فکرهایی کردند که عصبانی شدند؟»؛ آنگاه افکار ایجادکنندۀ عصبانیت در هریک از این افراد را براساس آنچه کودک یا کودکان میگویند، داخل ابرها مینویسیم و در گام بعدی، با کمک خود آنها افکار مشابه را پیدا میکنیم.
تمرین دیگر را با استفاده از هر اسباببازیای میتوان انجام داد. ما در اینجا بازی دوز (XO) را بدین منظور انتخاب کردهایم؛ بدین صورت که مهرههای یکسان باید در یک جهت مشخص، در یک ردیف قرار بگیرند. در این تمرین به کودکان میگوییم: «هرکس توانست راهکاری را برای حل مسئلۀ موردنظر بیان کند، میتواند یک مهره در اینجا قرار دهد؛ وگرنه نوبتش را ازدست خواهد داد». مشکلی که انتخاب میکنیم، میتواند چیزی باشد که برای خود کودک پیش آمده و یا مسئلهای که میان او با بزرگترها یا همکلاسیهایش ایجاد شده است. در این مرحله، کودک ما باید خودش بتواند مسائل و مشکلاتش را مدیریت کند. حال، درخصوص مشکل از او میپرسیم: «تو چه کاری انجام دادی؟ چه کارهای دیگری میتوانستی انجام بدهی؟». از جایی که سؤال دوم را میپرسیم، بازی دوز وارد فرایند حل مسئله میشود و هرکسی که یک راهحل بگوید، میتواند یک نوبت بازی کند. اگر راهکار بیانشده، مشابه با موارد قبلی بود، کودک نوبتش را ازدست میدهد؛ مگر آنکه راهکار جدیدی را مطرح کند. این بازی را میتوان درخصوص انواع و اقسام مسائل و مشکلات بهکار گرفت و ذهن کودک را به یافتن راهکارهای متعدد ترغیب کرد؛ مانند این نمونهها:
- «میلاد دوچرخۀ سعید را سوار شده بود که خورد زمین و دوچرخه شکست. میلاد از اینکه سعید ممکنه عصبانی بشه، میترسید. میلاد چیکار کنه و چی بگه تا سعید عصبانی نشه؟». اگر کودک، یک راهکار گفت، حق دارد یک مهره قرار دهد و چنانچه راهکاری را ذکر نکرد یا راهکارش مشابه موارد قبلی بود، نوبت ماست که بازی کنیم. درخصوص ما نیز همین روند صدق میکند.
- «مریم از اینکه دوستش با او بازی نمیکنه، ناراحته. مریم چیکار کنه یا چی بگه تا بتونه با او بازی کنه؟».
- «رضا دوست داره بره پارک؛ ولی مامان دستش بنده و داره غذا درست میکنه. رضا چیکار میتونه بکنه تا بره پارک؟».
ویدیو جلسۀ دهم
صوت جلسه
فایل های مرتبط
# | عنوان | دریافت |
1 | خلاصه تربیت کودک ارزشمند جلسه دهم | دریافت فایل |