در حال بارگذاری
دانلود اپلیکیشن

جلسۀ هفتم: تربیت کودک ارزشمند

سه احساس دیگری که لازم است کودکان ما آن‌ها را بشناسند تا با محیط و انسان‌های دیگر سازگاریِ بیشتری پیدا کنند، عبارت‌اند از: شرمندگی، دستپاچگی و شگفت‌زدگی. نخستین کاری که باید انجام دهیم، آن است که دربارۀ این احساسات از کودک سؤال کنیم و از او بخواهیم آن‌ها را برایمان شرح دهد. اگر توانست به ما پاسخ بدهد، بدون تصحیح‌کردن گفته‌هایش فقط با دقت به آن‌ها گوش می‌کنیم.
الف) شرمندگی:
ابتدا از کودک می‌پرسیم: «تا حالا متأسف شده‌ای؟ کاری کرده یا چیزی گفته‌ای که پس‌از آن، پشیمان شوی و احساس شرمندگی کنی؟»؛ سپس برایش توضیح می‌دهیم که این احساس، شرمندگی یا تأسف نام دارد. ممکن است کودک بگوید از اینکه زمانی مرتکب بی‌احترامی به کسی شده، تولد دوستش را فراموش کرده یا ناخواسته، بشقابی را در مهمانی شکسته، دچار احساس شرمندگی شده است. خجالت به‌معنای موردنظر در روابط اجتماعی با شرمندگی تفاوت دارد و نباید آن‌ها را با هم اشتباه گرفت؛ زیرا خجالت، مربوط به زمانی است که فرد می‌خواهد کاری را انجام بدهد یا سخنی را بگوید؛ ولی شرمندگی زمانی اتفاق می‌افتد که فرد، کاری را انجام داده یا سخنی را گفته است. شرمندگی با پشیمانی همراه است.
ب) دستپاچگی:
درخصوص این احساس، ابتدا از کودک می‌خواهیم آن را تعریف کند و سپس برایش این‌گونه توضیح می‌دهیم: «وقتی فکر می‌کنی به‌خاطر کار نامربوطی که انجام داده‌ای، دیگران دارند نگاهت می‌کنند، دچار احساس دستپاچگی می‌شوی» یا «وقتی هول می‌کنی و احساسی ناخوشایند به تو دست می‌دهد، درواقع، دستپاچه شده‌ای». پس‌از این توضیحات، ممکن است کودک برای ما مثال‌هایی از این دست را ذکر کند: «مجید روی یخ‌ها زمین خورد و احساس دستپاچگی کرد»، «سارا چون هنگام عطسه‌کردن، جلوی بینی‌اش را نگرفته بود، احساس دستپاچگی کرد» یا «وقتی شعرم را غلط خواندم، احساس دستپاچگی کردم». برای جلوگیری از بروز این احساس در کودکان توصیه می‌شود هرگز از آن‌ها برای نمایش‌دادن مقابل دیگران استفاده نکنیم؛ مثلاً از کودک نخواهیم درمقابل دیگران شعری را بخواند یا کاری خاص را که بلد است، انجام دهد؛ زیرا ممکن است دراثر اشتباه‌کردن در خواندن شعر یا انجام‌دادن کار، دستپاچه شود؛ چون احساس می‌کند آبرویش رفته است و بدین صورت، یک تهدید برایش تداعی می‌شود؛ مگر آنکه خود کودک مایل باشد شعر بخواند یا کاری را انجام دهد یا اینکه هماهنگی و برنامه‌ریزی قبلی بدین منظور صورت گرفته باشد. در هر صورت نباید کودک را به انجام‌دادن این‌گونه کارها اجبار کرد و او را در موقعیت نمایشی قرار داد؛ زیرا در این صورت، کوچک‌ترین اشتباه وی سبب می‌شود خاطره‌ای تلخ از این کار در ذهنش باقی بماند. گاه ممکن است کودک ما هم‌زمان، دچار احساس شرمندگی و دستپاچگی شود؛ مثلاً در موقعیتی خاص بگوید: «عذر می‌خواهم از اینکه گفتم تو عروسکم را برداشته‌ای». در این موقعیت، کودک احساس می‌کند به‌خاطر اشتباهی که مرتکب شده، درمعرض دید و توجه دیگران است؛ بنابراین، هم شرمنده و هم دستپاچه می‌شود.
براساس این توضیحات از کودکمان می‌پرسیم: «تا حالا احساس شرمندگی کرده‌ای؟ چه چیزی باعث بروز این احساس در وجود تو شده است؟ چه چیزی باعث می‌شود کسی احساس دستپاچگی کند؟». اگر از کودک بخواهیم چند مثال بزند یا قصه‌هایی را دربارۀ این دو احساس بیان کند، متوجه خواهیم شد آن‌ها را درست فهمیده است یا خیر؛ همچنین می‌توان با استفاده از نمایش‌دادن برخی کلیپ‌ها برای کودک، این دو احساس را به وی فهماند. هرگز موقعیت‌هایی را که در گذشته برای کودکمان پیش آمده و سبب بروز احساس شرمندگی یا دستپاچگی در او شده است، برایش یادآوری نکنیم؛ زیرا در این صورت، وی دچار احساس تظلم خواهد شد؛ مثلاً اگر چند سال پیش، کودک چیزی را شکسته باشد و بدین سبب، دیگران او را دعوا کرده باشند، یادآوری‌کردن این موقعیت به او موجب می‌شود ذهنش به‌سمت این مسئله برود که به وی ظلم شده است. به‌جای این کار می‌توانیم از کودکمان بخواهیم موقعیت‌هایی واقعی یا داستانی را برایمان تعریف کند که در آن‌ها خودش یا کودکی دیگر دچار احساس شرمندگی شده باشند.
ج) شگفت‌زدگی:
این احساس درواقع، همان تعجب‌کردن، اما بیشتر شبیه جاخوردن است. وقتی مسئلۀ خوب یا بدی اتفاق می‌افتد که برایمان غیرمنتظره است، جا می‌خوریم و احساس شگفت‌زدگی می‌کنیم؛ مانند این موارد: «امیر از دیدن دوستش شگفت‌زده شد؛ چون فکر می‌کرد او به اصفهان رفته است» و «شما معمولاً از این حرف‌ها نمی‌زدید! من شگفت‌زده شدم!».
درخصوص این احساس می‌توانیم از فرزندمان بپرسیم: «چه چیزهایی تو را شگفت‌زده می‌کند؟» یا «خاطراتی را که دربارۀ شگفت‌زدگی‌هایت داری، بگو». اگر فرزند ما دربارۀ شگفت‌زدگی، اطلاعات کافی ندارد، می‌توانیم چند موقعیت را که در آن‌ها چنین احساسی به خودمان دست داده است، برای وی تعریف و تشریح کنیم؛ مانند: «وقتی این موکت را بلند کردیم، دیدم یک دریا مورچه زیر آن است و بسیار شگفت‌زده شدم» یا «وقتی دیدم غذا شور شده است، شگفت‌زده شدم؛ چون در آن، خیلی نمک نریخته بودم».
اگر فرزندمان به مدرسه می‌رود، می‌توانیم از او بپرسیم: «معلم تو از چه چیزی شگفت‌زده می‌شود؟». این سؤال از آن جهت مفید است که رفتار معلم برای بچه‌ها اهمیت فراوان دارد و از این طریق، آنان می‌توانند به نتایجی مؤثر و سازنده برسند؛ مثلاً ممکن است فرزند ما در پاسخ به سؤالمان بگوید: «وقتی ما کاری را که داشتیم انجام می‌دادیم، نیمه‌کاره رها کردیم، معلم شگفت‌زده شد؛ چون فکر می‌کرد ما آن کار را تا آخرش انجام می‌دهیم».
به این سه احساس، موارد بسیار زیاد دیگری را می‌توان اضافه کرد تا از این طریق، خزانۀ احساسات کودکمان گسترش یابد. چنانچه در مواردی کودکمان به‌سبب کم‌بودن سنّش قادر به همکاری با ما نبود، می‌توانیم صبر کنیم و وقتی او کمی بزرگ‌تر شد، این موارد را با وی تمرین کنیم؛ البته درنتیجۀ انجام‌شدن این تمرین‌ها نوع بزرگ‌شدنِ کودک ما با فرایند بزرگ‌شدنِ کودکان همسنّ‌وسالش تفاوت می‌یابد؛ زیرا کودک ما درخصوص احساساتش حساس‌تر است و به آن‌ها توجه می‌کند و خیلی زودتر می‌تواند حرف‌های ما دربارۀ آن احساسات را بفهمد. به‌طور کلی، هیچ عجله‌ای نیست که تمام این تمرین‌ها همین الان اجرا شوند؛ بلکه تا هرجا کودک همراهی کرد، آن‌ها را انجام می‌دهیم و بقیه را به زمانی دیگر موکول می‌کنیم؛ مثلاً اگر یک تمرین خاص برای کودک چهارسالۀ ما سخت بود، فعلاً از آن صرف‌نظر می‌کنیم و تمرین‌های دیگر را انجام می‌دهیم تا کودکمان قدری بزرگ‌تر شود و بتواند این تمرین خاص را انجام دهد.
درخصوص مهارت گوش‌دادنِ فعال، اگر دیدیم فرزندمان به‌ظاهر به حرف کسی گوش می‌دهد و درواقع، حواسش جای دیگری است، «گفت‌وگوی نامربوط» را که پیشتر با او تمرین کرده بودیم، به وی یادآوری می‌کنیم و سپس از او می‌پرسیم: «چرا مهم است که دیگران ببینند ما داریم به حرف‌هایشان گوش می‌کنیم؟». فرزندان ما براساس سنّشان به این سؤال پاسخ‌های مختلفی می‌دهند؛ مانند اینکه درصورت گوش‌ندادن به حرف‌های طرف مقابل، ممکن است او ناراحت شود، قهر کند یا به وی بی‌احترامی شود. فرزند ما باید به دلیل اهمیت این مسئله فکر کند و برای آن، پاسخ‌هایی بیابد. می‌توان در خانه با افراد دیگر (مثلاً پدر کودک)، این بازی را انجام داد تا کودکمان ببیند؛ سپس از او می‌پرسیم: «الان، بابا داشت به حرف من گوش می‌داد؟». به کودک می‌گوییم: «اگر کسی چیزی بگوید، لازم است به او گوش کنیم. اگر گوش نکنیم، ممکن است چه اتفاقی بیفتد؟». قطعاً کودکمان منظورمان را می‌فهمد و به ما پاسخ می‌دهد. از او می‌پرسیم: «فکر می‌کنی وقتی کسی صحبت می‌کند و تو به حرفش گوش نمی‌دهی، او چه احساسی پیدا می‌کند؟». واقعیت این است که چون والدین این تمرین را با کودکان انجام نمی‌دهند، آنان در مدرسه با ناظم، معلم و همکلاسی‌هایشان در این حوزه، دچار مشکلات متعدد می‌شوند؛ از این روی، با استفاده از این تمرین می‌توان مانع بروز آن مشکلات شد. این بازی را چندین بار در دو شکل مربوط و نامربوط با کودکان انجام می‌دهیم.
بازی دیگری که در ادامۀ مهارت گوش‌کردن می‌توان با کودکان در تمام سنین انجام داد، بدین صورت است که از آنان می‌پرسیم: «چه چیزهایی (بازی، غذا، ورزش، حیوان، برنامۀ تلویزیونی، اسباب‌بازی و...) را دوست داری؟ چه چیزهایی را دوست نداری؟». بهتر است برای انجام‌دادن این بازی و به‌طور کلی، تمام بازی‌هایی که در این دورۀ آموزشی دربارۀ آن‌ها سخن می‌گوییم، از چند کودک به‌جای یک کودک استفاده کنیم؛ اما چنانچه کودکان دیگری در دسترس ما نبودند، می‌توانیم تمام بازی‌ها و ازجمله این بازی را به‌صورت دونفره با کودک خودمان انجام دهیم. در مرحلۀ بعداز این سؤال، از هریک از کودکان می‌پرسیم که کودک دیگر چه چیزهایی را دوست داشت و چه چیزهایی را دوست نداشت. براساس پاسخ‌های هر کودک می‌توانیم نتیجه بگیریم که او به حرف‌های کودک دیگر گوش می‌داده و توجه می‌کرده است یا نه. می‌توانیم به‌تدریج، سؤال‌ها را قدری پیچیده‌تر مطرح کنیم؛ مثلاً از یک کودک بپرسیم: «مریم همان بازی‌ای را دوست داشت که زهرا دوست داشت یا همان بازی‌ای را که رضا دوست داشت؟». توسط این بازی می‌توانیم دریابیم کودکمان چقدر به حرف‌های دیگران توجه می‌کند.
به‌منظور تمرین‌کزدن درک احساسات، با کودکمان وارد بازی‌ای می‌شویم که جالب، جذاب و درعین حال، برای او ضروری است؛ بدین صورت که گوشی موبایل خود را بالا می‌گیریم و از کودک می‌پرسیم: «این گوشی من است یا گوشی بابا؟»؛ سپس با اشاره به چشم خودمان به کودک می‌گوییم: «تو می‌توانی با... ببینی» تا او واژۀ چشم را در جملۀ ما قرار دهد. حال، از وی می‌خواهیم چشمانش را ببندد؛ سپس شیئی را بالا می‌گیریم و از او می‌پرسیم: «این مداد است یا کلید؟»؛ آن‌گاه برایش توضیح می‌دهیم که چون نمی‌تواند با چشم بسته ببیند، قادر نیست به سؤال ما پاسخ دهد. حال، از کودک می‌خواهیم چشمانش را باز کند و به سؤالمان پاسخ دهد. خواهیم دید که او پاسخ درست را بیان می‌کند. حال، از وی می‌پرسیم: «چطور تشخیص دادی/ فهمیدی؟» و درنهایت به او می‌گوییم: «بله! می‌توانی با چشمت ببینی و بفهمی».
در ادامۀ بازی‌های مربوط به درک احساسات به کودکمان می‌گوییم: «شاید کسی خوشحال باشد و شاید هم ناراحت باشد»؛ سپس درحالی که لبخند می‌زنیم، از او می‌پرسیم: «من الان، خوشحالم یا ناراحت؟ چطور می‌توانی تشخیص بدهی؟». در این بازی، فرزند ما باید بتواند ازروی چهره، احساسمان را تشخیص بدهد تا در دوره‌های بعدیِ زندگی‌اش فردی نباشد که به‌رغم مشخص‌بودنِ ناراحتیِ دیگران از چهرۀ آنان، اصلاً این مسئله را درک نکند. درواقع، کودک ما باید تمرین کند که قبل‌از آنکه کسی خودش دربارۀ احساساتش سخن بگوید، او ازطریق دیدن، احساسات گوناگون آن فرد (اعم‌از خستگی، ناراحتی، هیجان‌زدگی، نگرانی و...) را تشخیص بدهد و حدس بزند.
در ادامه، تمرینی مشابه را درخصوص گوش و شنوایی انجام می‌دهیم؛ بدین صورت که به کودک می‌گوییم: «ما می‌توانیم با گوشمان بشنویم. آیا می‌توانیم با گوشمان ببینیم یا با چشممان بشنویم؟». طبیعتاً پاسخ کودک، منفی خواهد بود و بدین صورت، به تفاوت این دو ابزار در درک احساسات دیگران توجه خواهد کرد. با صدای بلند می‌خندیم و از کودک می‌پرسیم: «الان، من خوشحالم را غمگین؟». حتی می‌توانیم از او بخواهیم چشمانش را ببندد و آن‌گاه تمرین خنده را اجرا کنیم. از او می‌پرسیم: «از کجا فهمیدی من خوشحالم؟». اگر گفت: «من دیدم که تو می‌خندی»، بپرسیم: «خندۀ من را با چشمانت دیدی یا با گوش‌هایت شنیدی؟». پاسخ خواهد داد: «هم با چشمانم دیدم و هم با گوش‌هایم شنیدم». بدین صورت، به کودک می‌فهمانیم که می‌تواند توسط گوش هم احساسات دیگران را بفهمد؛ مثلاً به‌محض شنیدن صدای دادزدنِ کسی می‌فهمیم او عصبانی است؛ حتی اگر وی را نبینیم و فقط صدایش را بشنویم. از کودک می‌پرسیم: «اگر چشمانت را ببندی، از کجا می‌فهمی من خوشحالم؟». اگر گفت: «هم دیدم و هم شنیدم»، می‌گوییم: «پس تو از دو راه برای فهمیدن احساس من استفاده کردی: هم دیدی که می‌خندم و هم صدای خنده‌ام را شنیدی». در ادامه می‌پرسیم: «آیا چشم و گوش تو یک کار یکسان را انجام می‌دهند یا کارهایشان با هم متفاوت است؟». اگر پاسخ داد: «هردوی آن‌ها یک کار انجام می‌دهند»، می‌گوییم: «نه! کار آن‌ها با هم متفاوت است. درواقع، از دو راه برای تشخیص‌دادن خوشحالیِ من استفاده کردی: با چشمت خندۀ من را دیدی و با گوشَت صدایش را شنیدی».
اکنون، از کودک می‌پرسیم: «چشم من چه کاری می‌تواند انجام دهد که گوشم قادر به انجام‌دادن آن نیست؟» و درواقع، از راه‌های مختلف، این مسئله را با او تمرین می‌کنیم. وی پاسخ می‌دهد: «چشمت می‌تواند ببیند». به او می‌گوییم: «چشمم می‌بیند؛ ولی گوشم نمی‌تواند ببیند». در ادامه می‌پرسیم: «گوش من چه کاری می‌تواند انجام دهد که چشمم نمی‌تواند؟». او باید بتواند پاسخ بدهد: «چشم نمی‌تواند بشنود؛ ولی گوش می‌تواند».
در این مرحله، یک برگۀ کاغذ یا مقوا را مقابل چهرۀ خود می‌گیریم و به کودک می‌گوییم: «حالا من خوشحالم یا غمگین؟ چطور می‌خواهی بفهمی؟». با انگشتمان عدد دو را نشان می‌دهیم و به کودک می‌گوییم: «تو دو راه برای تشخیص‌دادن احساس من داری: راه اول، دیدن با چشم و راه دوم، شنیدن با گوش»؛ سپس می‌پرسیم: «آیا می‌توانی راه سومی را پیدا کنی که توسط آن، احساسات گوناگون دیگران را بفهمی؟». ممکن است پاسخ دهد: «از خود فرد می‌پرسم» و در این صورت، از کودک می‌پرسیم: «تو الان خوشحالی؟»؛ بنابراین، راه سوم برای درک احساسات دیگران، گفت‌وگو و پرسیدن است. اگر کودک به پرسیدن اشاره نکرد یا به سؤال ما پاسخی نامربوط داد، سخنش را تأیید یا رد نمی‌کنیم و فقط می‌گوییم: «شاید». در تمرین‌های بعدی متوجه خواهیم شد که چرا باید این‌گونه پاسخ دهیم.
بازی دیگر درخصوص مهارت درک احساسات دیگران بدین صورت است که تصویر چهار حیوان خانگی را به کودک یا کودکان نشان می‌دهیم و از هریک از آنان می‌پرسیم: «اگر اجازه داشته باشی یکی از این چهار حیوان را در خانه نگه داری، کدام را انتخاب می‌کنی؟». حال می‌پرسیم: «آیا انتخاب من و تو (درصورت انجام‌دادن بازی با کودکمان به‌صورت دونفره) یا انتخاب تو و... (نام هریک از کودکان شرکت‌کننده در بازی)، مشابه یکدیگر است یا با هم تفاوت دارد؟ آیا ممکن است ... یا ... (نام دو کودک یا دو نفر دیگر)، حیوانی متفاوت را انتخاب کنند؟» و کودکمان همچون بسیاری از کودکان پاسخ مثبت خواهد داد. درواقع، با این سؤال می‌خواهیم به کودک بفهمانیم که انتخاب‌های ما همیشه و لزوماً نباید یکسان باشند؛ چون هرکدام از ما سلیقۀ خاص خود را داریم و این سلیقۀ متفاوت در وجود هریک از ما احساساتی خاص را ایجاد می‌کند؛ بدان معنا که هرکدام از ما آن حیوانی را انتخاب می‌کنیم که از دیدنش خوشحال می‌شویم. از کودک خودمان و دیگر کودکان شرکت‌کننده در بازی می‌پرسیم: «این خرگوش/ ماهی و... تو را خوشحال می‌کند؟». بعداز شنیدن پاسخش (هرچه باشد) می‌گوییم: «من برای اینکه احساس تو را بفهمم، چه کاری انجام دادم و از کدام راه (شنیدن، دیدن یا پرسیدن) استفاده کردم؟». پس‌از پاسخ‌گرفتن ادامه می‌دهیم: «من از تو پرسیدم؛ چون نمی‌دانستم کدام حیوان تو را خوشحال می‌کند». آن‌گاه می‌پرسیم: «حالا تو بگو که من به ... یا ... (نام کودکانی که فرزندمان آنان را می‌شناسد) چه بگویم». فرزند ما خواهد گفت: «از آن‌ها بپرس کدام حیوان خوشحالشان می‌کند یا اینکه با نشان‌دادن حیوانی خاص به آن‌ها بپرس که آیا آن حیوان، آنان را خوشحال می‌کند یا نه»؛ بدین ترتیب، کودک ما یک راهکار (پرسیدن) را برای زمانی که کودکان دیگر در دسترس نیستند، به‌دست می‌دهد.
در این مرحله، با استفاده از انگشتان دستمان عدد «سه» را نشان می‌دهیم و به کودک می‌گوییم: «حالا سه راه رای فهمیدن احساسات دیگران داریم: می‌توانیم با چشم ببینیم، می‌توانیم با گوش بشنویم و می‌توانیم با دهان بپرسیم»؛ البته در این مرحله باید اجازه بدهیم خود کودکمان به چشم، گوش و دهانش اشاره کند و اگر این کار را انجام نداد، در پاسخ‌گویی به او کمک کنیم.
برای درک احساسات دیگران می‌توان بازی‌ای را بعداز صرف شام انجام داد؛ بدین صورت که از هریک از افراد خانواده می‌پرسیم: «تو دوست داری در خانه، چه کاری انجام بدهی؟ چه کاری را دوست نداری انجام بدهی؟». از پدر خانواده می‌پرسیم: «وقتی سرِ کار می‌روی، دوست داری چه کاری را انجام بدهی؟ چه کاری را دوست نداری؟». هم کودک و هم دیگر اعضای خانواده باید به سؤال‌های ذکرشده در این قسمت پاسخ بدهند. درنهایت، از کودک می‌پرسیم: «انتخاب‌های ما مشابه بود یا متفاوت؟».
یکی از مشکلات کودکان ما این است که فکر می‌کنند وقتی دوست دارند کاری را انجام دهند، بقیه هم باید انجام‌دادن آن کار در آن زمان را دوست داشته باشند. این مسئله، خود، سرآغاز بروز درگیری‌ها و تضادهایی در خانواده می‌شود و گونه‌ای تعارض منافع ایجاد می‌کند؛ بنابراین، ازطریق انجام‌دادن این بازی‌ها توجه کودک را به این مسئله جلب می‌کنیم که انتخاب‌های افراد با یکدیگر متفاوت است.
می‌توان سؤال‌هایی از این دست را که در تمرین‌های قبلی ذکر نشده است، مطرح کرد: «چه کسی بود که معلق‌زدن را دوست داشت/ دوست نداشت؟» و کودک احتمالاً پاسخ می‌دهد: «هیچ کس». این سؤال، بیشتر به تفاوت‌ها اشاره می‌کند و پس‌از پاسخ‌گرفتن از کودک می‌توان گفت: «آهان! من می‌خواستم شما را امتحان کنم تا ببینم آیا به این مسئله توجه می‌کنید که هرکسی چه چیزی دوست دارد یا خیر. معلوم است که به انتخاب‌های هم گوش داده‌اید». در ادامه می‌توان پرسید: «راستی بابا گفت چه کاری را دوست ندارد؟ خواهرجان چه کاری را دوست دارد؟ چه کسی یادش است من چه چیزی انتخاب کردم؟ می‌خواهی بگویم تو چه کاری را دوست داری/ دوست نداری؟»؛ یادمان باشد دربارۀ هیچ‌یک از انتخاب‌ها هیچ قضاوتی نکنیم؛ مثلاً ممکن است دختر ما بگوید که دوست دارد موهایش را بکَنَد. در چنین موقعیتی نباید به او بگوییم این کارش غلط است؛ چون این موقعیت، جای آموزش‌دادن نیست و درصورت لزوم باید در زمان و جای دیگری برای این دختر توضیح داد که کارش نادرست است.
حال، یک داستان بدین شرح را برای فرزندمان تعریف می‌کنیم: روز یک‌شنبه، سعید کارهایش را انجام داد، لباس‌هایش را پوشید و پس‌از خوردن صبحانه برای رفتن به مدرسه آماده شد. وقتی به مدرسه رسید، ماجرای دیروز را برای دوستانش تعریف کرد و گفت: «دیروز صبح، مادرم مرا از خواب بیدار کرد تا آماده بشوم، صبحانه بخورم و به مدرسه بروم. آمدم صبحانه بخورم؛ دیدم فقط نان و مربا داریم». اکنون به کودکمان می‌گوییم: «حدس بزن سعید دربارۀ نان و مربا چه نظری داشت»؛ سپس ادامۀ داستان را بدین صورت بیان می‌کنیم: سعید ادامه داد: «خیلی ناراحت شدم؛ چون من اصلاً نان و مربا دوست ندارم؛ بعد خواستم لباس بپوشم؛ اما دیدم فقط یک شلوار تمیز دارم که آن هم رنگش قهوه‌ای بود». حال از کودکمان می‌پرسیم: «سعید دربارۀ لباسش چه احساسی دارد؟». همان‌گونه که می‌بینیم، در این تمرین، قبل‌از آنکه سعید احساسش را بگوید، به‌راحتی می‌توان آن را حدس زد. با استفاده از این داستان باید از کودکمان بخواهیم حرف بزند؛ بدون اینکه به غلط یا درست‌بودنِ پاسخ‌هایش کاری داشته باشیم. در ادامۀ داستان، سعید می‌گوید: «خیلی عصبانی شده بودم. بالاخره با همان شلوار به مدرسه رفتم و بعداز مدرسه، مادرم من و خواهرم را به دندان‌پزشکی برد. دکتر بعداز معاینۀ دندان‌هایم به مادرم گفت که یکی از دندان‌های من خراب است». حال، از کودکمان می‌پرسیم: «سعید بعداز شنیدن حرف‌های دکتر، چه احساسی داشت؟» و او به احساساتی همچون ناراحتی، شگفت‌زدگی، خجالت، ترس، نگرانی و دلهره اشاره می‌کند. در ادامۀ داستان، سعید می‌گوید: «بعداز شنیدن این حرف دکتر، خیلی نگران شدم. خلاصه دیروز، روز خیلی بدی داشتم». در این مرحله، از کودک می‌پرسیم: «به‌نظر تو آیا کسی به سعید گوش می‌داده است یا نه؟». داستان را به این صورت ادامه می‌دهیم: «سعید همین‌طور که داشت تعریف می‌کرد، متوجه شد سه‌تا از بچه‌ها دارند با هم حرف می‌زنند و یکی از آن‌ها هم داشت بند کفشش را می‌بست». حال از کودک می‌پرسیم: «به‌نظرت سعید با دیدن این بچه‌ها چه احساسی پیدا کرد؟». پاسخ کودکمان هرچه بود، فقط گوش می‌کنیم. داستان به این صورت پیش می‌رود که سعید از اینکه بعضی از بچه‌ها به حرفش توجهی نمی‌کردند، ناراحت شد تا اینکه زنگ خورد و همه به‌صف، سر کلاس رفتند.
در اینجا داستان تمام می‌شود؛ ولی بحث دربارۀ آن را با فرزندمان شروع می‌کنیم. از کودکمان می‌پرسیم: «چه اتفاقی افتاد که باعث شد سعید فکر کند روز خیلی بد و وحشتناکی داشته است؟». در اینجا می‌فهمیم آستانۀ تحمل فرزندمان درقبال مسائل ناخوشایندی که برایش اتفاق می‌افتند، چقدر می‌تواند بالا و پایین شود. برخی کودکان، کوچک‌ترین ناخوشایندی‌ای را برنمی‌تابند و فوراً دربرابر آن موضع می‌گیرند. از فرزندمان می‌پرسیم: «آیا نان و مربا مشابه احساس سعید را در وجود تو ایجاد می‌کند؟». پاسخ منفی کودک به این سؤال، بدان معناست که می‌فهمد ممکن است بعضی مسائل برای یک نفر ناخوشایند باشند و برای فرد دیگر نه. در این حالت می‌توان از او پرسید: «چرا این مسئله باعث بروز احساسی متفاوت در وجود تو می‌‌شود؟». درواقع، کودک درمی‌یابد که انگیزۀ او و دیگران برای داشتن یک روز خوب یا بد، لزوماً یکسان نیست و دو مفهوم «روز خوب» و «روز بد» را به یک شکل تحلیل نمی‌کنیم. از کودکمان می‌پرسیم: «آیا رفتن نزد دندان‌پزشک باعث می‌شود احساسی مشابه با احساس سعید داشته باشی یا احساسی متفاوت از احساس او؟». اگر احساس کودک، متفاوت است، می‌توان دلیل بروز این تفاوت را از او پرسید. پس‌از آن، از کودک می‌خواهیم مسائل بد و ناخوشایندی را نام ببرد که سبب می‌شوند او مانند سعید، روز بدی داشته باشد. در این مرحله، کودک می‌تواند دربارۀ مسائل گوناگونی که برایش اتفاق می‌افتند و تأثیرشان بر احساس وی با ما صحبت کند. این بحث را تا آنجا که زمان اجازه می‌دهد و کودکمان علاقه و حوصله دارد، ادامه می‌دهیم و از او سؤال‌های مختلف دربارۀ این ماجرا و موارد مشابه آن می‌پرسیم.
در این مبحث، دو جفت‌واژگان بسیار مهم برای حل مسئله داریم: یکی «چرا- چون» و دیگری «ممکن است- شاید». جفت‌واژگان «چرا- چون»، این آگاهی را به کودک می‌دهد که هر مسئله علتی دارد؛ بنابراین، وی می‌فهمد که اگر مثلاً کودکی او را زد، دلیلش این است که وی مداد آن کودک را شکسته است؛ درنتیجه، از پروردن فرض‌های شتاب‌زده و اشتباه دربارۀ دیگران در ذهنش می‌پرهیزد؛ مثلاً درخصوص کودکی که او را زده است، به‌جای اینکه بگوید: «او می‌خواهد من را اذیت کند/ با من لجبازی کند»، می‌گوید: «ممکن است/ شاید او خواسته باشد مرا اذیت کند/ با من لجبازی کند». در حال حاضر، بسیاری از بزرگ‌سالان، گرفتار این فرض‌های نادرست هستند؛ چون سعی نمی‌کنند علت واقعی بروز مسائل را بفهمند و «ممکن است» و «شاید» در قاموس آن‌ها جایی ندارد.
درخصوص جفت‌واژگان موردبحث برای حل مسئله می‌توان از قصۀ «دوست من، زاغک» کمک گرفت که بهتر است با استفاده از یک عروسک زاغک تعریف شود؛ بدین صورت که مادر یا مربّی می‌گوید: «این زاغک، مهمان ماست» و داستان این‌گونه پیش می‌رود:
مادر/ مربّی: سلام زاغک! حالت خوبه؟ خوش اومدی!
زاغک: سلام! من خیلی خسته هستم!
مادر/ مربّی: چرا؟
زاغک: چون یادم رفته یه چُرت بخوابم.
مادر یا مربّی به کودکان می‌گوید: «هروقت زاغک چیزی گفت، شما مثل من بگویید: "چرا؟"»؛ مثلاً:
زاغک: من خیلی گرسنه‌مه.
کودکان: چرا؟
زاغک: چون ناهار نخوردم.
کودکان: چرا؟
زاغک: من پارک‌رفتن رو دوست دارم.
کودکان: چرا؟
زاغک: چون با بچه‌ها بازی می‌کنم. من امروز آواز نمی‌خونم.
کودکان: چرا؟
زاغک: چون گلوم درد می‌کنه.
حال، ما باید پاسخ‌هایی را با «چون» بیان کنیم.
زاغک: من باید برم خرید! نمی‌خوام سوار ماشین بشم؛ می‌خوام قدم بزنم. حدس بزن چرا!
مادر/ مربّی: چون روز خوبیه؟
زاغک: شاید! می‌تونی به یک دلیل دیگه هم فکر کنی؟
مادر/ مربّی: شاید چون دوستت تا فروشگاه می‌خواد قدم بزنه و تو هم دوست داری باهاش باشی.
در قسمت دوم این مکالمه، مادر/ مربّی برای کارهای زاغک، دلیل می‌آورد. حال، زاغک رو به کودکان می‌گوید: «ببینید! اینجا بیشتر از یک "چون" (دلیل) وجود داره».
ادامۀ این بازی بدین صورت است:
کودک: مجید امروز به خونۀ ما نمیاد و با من بازی نمی‌کنه.
مادر/ مربّی: چرا؟ می‌تونی ی دونه «چون» (دلیل) برای نیومدنِ مجید بگی؟
با دقت به پاسخ‌های کودکان توجه می‌کنیم.
زاغک: شاید نمیاد؛ چون مریض شده/ مامانش اجازه نداده... .
(دلایلی را که کودکان گفتند، بیان می‌کند)
زاغک: آیا دلیل دیگه‌ای هم داریم؟
این بازی را آن‌قدر ادامه می‌دهیم که کودکان نتوانند دلیل جدیدی پیدا کنند و بگویند.
زاغک: بازی ادامه داره! من جشن تولد، خیلی دوست دارم! حدس بزنید چرا!
کودکان دلایلی را ذکر می‌کنند و سپس زاغک می‌گوید: «ممکنه جشن تولد رو دوست داشته باشم؛ چون...» (دلایلی را که کودکان گفتند، یکی‌یکی بیان می‌کند)؛ سپس می‌گوید: «حالا به دلایل دیگه‌ای فکر کنید که ممکنه باعث دوست‌داشتنِ جشن تولد بشه»؛ یعنی افراد مختلف با دلایل مختلف دربارۀ موضوعی واحد، احساسات متفاوت یا یکسانی دارند.
مادر/ مربّی: بچه‌ها! امروز... (یکی از بچه‌ها) اینجا نیست! چرا؟ شاید رفته خرید کنه/ توی اتاقشه/ رفته خونۀ مادربزرگش/ و... . کسی می‌تونه یه «چونِ» دیگه بگه؟
مادر/ مربّی: خواهرکوچیکۀ سمیرا دفترش رو خط‌خطی کرده. حدس بزنید چرا!
کودکان: چون.../ شاید...
مادر/ مربّی: دیگه چی؟
اگر کودکی اصرار داشت اول از همه پاسخ دهد و صحبتش طولانی شد، از او می‌خواهیم خودش یک نفر دیگر را که نظر نداده است، انتخاب کند تا او هم پاسخ بدهد و بدین صورت، از سرخوردگی وی و نیز آزاردیدنش از دیگر کودکان به‌خاطر زیاد حرف‌زدن او جلوگیری کنیم.
برای بررسی تأثیر رفتار بر احساس دیگران، نخست، ذکر مقدمه‌ای ضرورت دارد. برخی اعمال و رفتارهای کودک، احساساتی را در دیگران ایجاد می‌کنند؛ مثلاً او کاری انجام می‌دهد که درنتیجۀ آن، مادرش عصبانی می‌شود یا کار دیگری که بدان سبب، پدربزرگش خوشحال می‌شود. در این مبحث، ابتدا مادر تصویر یک پسر را به فرزندش نشان می‌دهد و از او می‌پرسد: «این پسر چه احساسی دارد؟ خوشحال است یا غمگین؟»؛ سپس ادامه می‌دهد: «شاید او خوشحال است. فکر می‌کنی چرا خوشحال است؟» و کودک پاسخ می‌دهد: «چون دارد لبخند می‌زند/ چون توپ در دست دارد و...». در این مرحله، مادر حرف‌های کودک را تکرار می‌کند؛ سپس از او می‌خواهد به دلایل دیگری بیندیشد و آن‌ها را بیان کند. در ادامه، مادر تصویر پسر دیگری را به کودک نشان می‌دهد و دربارۀ احساس او سؤال می‌کند.
در مرحلۀ پیشرفتۀ درک احساسات، درخصوص چهار احساس دیگر سخن گفته خواهد شد: ناامیدی، افتخار، نگرانی و آرامش. در اینجا هدفمان کمک به کودک برای فکرکردن دربارۀ تأثیری است که می‌تواند بر دیگران داشته باشد. در این تمرین، کلماتی را بیان می‌کنیم و از کودکمان می‌خواهیم معنای هرکدامشان را که می‌داند، دستش را بالا ببرد؛ سپس یک مثال بزند و بگوید چه چیزی این احساس را در وی به‌وجود می‌آورد. اگر معنای هرکدام از این احساسات را نمی‌دانست، برایش توضیح می‌دهیم.
الف) ناامیدی: دربارۀ این احساس می‌گوییم: «وقتی چیزی را می‌خواهیم یا به آن امید داریم؛ ولی اتفاق نمی‌افتد و محقق نمی‌شود؛ مثلاً قرار است مادربزرگ به خانۀ ما بیاید؛ اما به دلیل خاصی نمی‌آید؛ همچنین: نرگس وقتی در تیم بسکتبال انتخاب نشد، احساس ناامیدی کرد». پس‌از آن، برای فرزندمان توضیح می‌دهیم که دلیل بروز ناامیدی، لزوماً یک واقعه نیست و ممکن است از انسان‌ها ناامید شویم؛ مثلاً: «صدف وقتی سر قولش نماند، ریحانه از او ناامید شد». حال، از کودک می‌خواهیم دربارۀ این احساس، مثالی را ذکر کند و سپس می‌پرسیم: «چه چیزی باعث می‌شود خودت احساس ناامیدی کنی؟».
ب) افتخار: در توضیح این احساس برای کودک می‌توان گفت: «وقتی کسی کاری را عالی انجام می‌دهد، با خود فکر می‌کند چقدر خوب است که می‌تواند این کار را بدین صورت انجام دهد و بنابراین، به خودش افتخار می‌کند؛ مثلاً مجتبی وقتی هواپیمایش را ساخت و به حرکت درآورد، به خودش افتخار کرد؛ همچنین: از اینکه هیچ وقت کسی را اذیت نمی‌کنم، به خودم افتخار می‌کنم. می‌توان به انسان‌های دیگر هم افتخار کرد؛ مثلاً: محمود گفت: من به پدرم افتخار می‌کنم که برایم این‌قدر زحمت کشیده است». حال، از کودکمان می‌پرسیم: «چه چیزی باعث می‌شود یک نفر احساس افتخار کند؟» و «چه چیزی باعث می‌شود تو احساس افتخار کنی؟».
ج) نگرانی: در توضیح این احساس برای کودکان می‌توان گفت: «نگرانی یعنی فکرکردن به مسئله‌ای که دوست نداریم اتفاق بیفتد یا از آن مسئله ناراحت می‌شویم؛ مثلاً: من نگرانم از اینکه فقیر بشوم یا پایم بشکند؛ همچنین: شیرین دلش می‌خواهد با دوستش بازی کند؛ ولی نگران است که او قبول نکند. نمونۀ دیگر: احسان گلویش می‌سوزد و نگران است که مبادا به کرونا مبتلا شده باشد». برای کودک توضیح می‌دهیم که ما می‌توانیم برای یکدیگر هم نگران شویم؛ مثلاً: «من نگران حسین هستم؛ چون خیلی دیر کرده است». حال، از کودک می‌پرسیم که ازنظر او چه چیز دیگری می‌تواند باعث نگرانی کسی شود. در این مرحله، او می‌فهمد که دیگران دراثر عواملی ممکن است نگران شوند. پس‌از آن، از وی می‌پرسیم: «چه چیزی تو را نگران می‌کند؟» تا دربارۀ نگرانی‌های خودش توضیح بدهد. 
د) آرامش: در تعریف این احساس برای کودکان می‌توان گفت: «وقتی کسی قبلاً نگران چیزی بوده و حالا نگرانی‌اش برطرف شده است، آرامش دارد؛ مثلاً: وقتی بابا اسباب‌‌بازی مصطفی را درست کرد، مصطفی احساس آرامش کرد؛ همچنین: وقتی مامان به سارا گفت به او کمک می‌کند تا زودتر آماده شود، سارا احساس آرامش کرد». حال، از کودک می‌خواهیم مثال‌هایی از این احساس را ذکر کند و همچنین بگوید چه عواملی باعث آرامش خودش می‌شوند. او ممکن است بگوید: «وقتی دکتر به احسان گفت کرونا نگرفته و سرما خورده است، او احساس آرامش کرد»؛ همچنین: «وقتی حسین به خانه رسید، همه احساس آرامش کردند».
تا اینجا شانزده احساس را با کودکمان تمرین کردیم که باید هرکدامشان را روی یک کارت بنویسیم؛ همچنین شانزده نفر را انتخاب کردیم که مادر باید نام هرکدام از آن‌ها را روی یک کارت بنویسد؛ سپس از کودک بخواهد در هر مرحله، یک نام و یک احساس را انتخاب کند و کنار هم قرار دهد و آن احساس را دربارۀ آن فرد بررسی کند.

ویدیو جلسۀ هفتم

صوت جلسه

00:00 00:00

فایل های مرتبط

# عنوان دریافت
1 خلاصه تربیت کودک ارزشمند جلسه هفتم دریافت فایل

برای دوستان خود ارسال کنید.

از طریق زیر می توانید این مطلب را برای دوستان خود ارسال کنید.

واتساپ تلگرام