در حال بارگذاری
دانلود اپلیکیشن

جلسۀ چهارم: تربیت کودک ارزشمند

در ادامۀ مهارت پیش‌عملیاتیِ تشخیص احساسات خود و دیگران، به مقولۀ عصبانیت و واژۀ «عصبانی» می‌پردازیم تا درنهایت، کودکمان از خود بپرسد: «من چه کاری می‌توانم انجام دهم تا دیگران عصبانی نشوند؟». در اینجا همان تمرین‌هایی که در مبحث شادی و خوشحال‌کردن ذکر شد، بدین صورت باید تکرار شوند: از کودک می‌پرسیم: «می‌توانی به چیزی فکر کنی که یک نفر را عصبانی می‌کند؟». همچنان به‌خاطر داریم که به‌جای تصحیح پاسخ‌های ظاهراً نادرست کودک از او بخواهیم دربارۀ آن‌ها برایمان توضیح دهد تا مشخص شود چه استدلال و منطقی پشت‌سر پاسخ وی قرار دارد. در گام بعدی، با او «عصبانی‌بازی» می‌کنیم؛ یعنی دربارۀ مسائلی حرف می‌زنیم که باعث عصبانیت افراد می‌شوند؛ سپس تعدادی از افراد را نام می‌بریم و از کودکمان می‌خواهیم بگوید چه چیزهایی این افراد را عصبانی می‌کند. علت تمرکز بر مقولۀ عصبانیت، این است که بسیاری از مسائلی که برای کودکان پیش می‌آید، ناشی از عصبانی‌شدنِ دیگران از آنان و رفتارهایشان است. افرادی که برای بررسی دلیل عصبانی‌شدنشان ازنظر کودکمان انتخاب می‌کنیم، عبارت‌اند از: یک مادر، یک معلم، یک آشپز، یک پدر، یک بچۀ چهارساله، یک مادربزرگ و یک پسر یا دختر همسنّ او. در ادامه، از کودک می‌خواهیم به چیزی فکر کند که بتواند دو، سه یا چهار نفر از این لیست و یا همۀ آن‌ها را عصبانی کند. در پاسخ به این سؤال باید از کودک بخواهیم مشخص کند مسئلۀ موردنظرش دقیقاً کدام‌یک از این افراد را عصبانی می‌کند. پس‌از آن، از او می‌پرسیم: «می‌توانی به چیزی فکر کنی که درصورت انجام‌دادنش یکی از این افراد ازدست تو عصبانی می‌شوند؟». در پاسخ به این سؤال، کودک ما درواقع فرافکنی می‌کند؛ بدان معنا که در ذهنش میان فرد موردنظرش و خود، تشابه و ارتباط برقرار می‌کند و ناخودآگاه به این نتیجه می‌رسد که اگر مثلاً مادربزرگ به‌دلیل انجام‌دادن کاری خاص ازدست پسرخالۀ او عصبانی می‌شود، پس اگر او هم این کار را انجام دهد، مادربزرگ عصبانی خواهد شد؛ به همین سبب، بلافاصله از او می‌پرسیم: «آیا این کار را تو هم می‌توانی انجام بدهی یا اینکه فقط او قادر به انجام‌دادن آن است؟». حال، از کودکمان می‌پرسیم: «چه کاری می‌تواند تو را عصبانی کند؟» و همچنان به‌یاد داریم که پاسخ‌‌هایش را تحلیل، تفسیر یا توجیه نکنیم یا درمقابل آن‌ها موضع دفاعی نگیریم؛ بلکه صرفاً اجازه بدهیم او دربارۀ احساساتش برای ما حرف بزند. تنها کاری که انجام می‌دهیم، این است که پاسخ‌های او را یادداشت و پس‌از اتمام بازی بدین صورت دسته‌بندی می‌کنیم:
الف) آسیبی‌ها (مانند زدن، نیشگون‌گرفتن، هُل‌دادن و پشت‌پاگرفتن)؛
ب) گرفتن برخی چیزها با قصد پس‌دادن آن‌ها (مانند مداد، کتاب، دوچرخه و اسباب‌بازی)؛
ج) گرفتن چیزی با قصدِ دزدیدن آن (مانند لوازم تحصیلی، اسباب‌بازی و پوشاک)؛
د) تهمتی‌ها (مانند تقلب‌کردن، دروغ‌گفتن و فحش‌دادن)؛
ه) شایعه‌پراکنی‌ها (مانند: «همه می‌گن لباسات بَده» و «چه موهای زشتی!»).
هرقدر تعداد بچه‌ها بیشتر باشد، مصداق‌های موجود در این پنج دسته، بیشتر و متنوع‌تر خواهند بود؛ اما هرگز نباید روی کودک، برچسب زد (مانند بدغذا و خجالتی) یا به دیگران اجازه داد در مسائل مربوط به او دخالت کنند. دیگر مسئلۀ درخور ذکر دربارۀ این دلایل عصبانیت، آن است که ممکن است در برخی مواقع، دلیل ازنوع ترکیبی باشد؛ مثلاً کودک بگوید: «اگر دوستم مداد من را بردارد و وقتی از او خواستم مدادم را پس بدهد، من را مسخره کند، عصبانی می‌شوم» یا «اسباب‌بازی‌ام را شکسته است و تهمت هم می‌زند که "خودت شکستی"/ شایعه می‌کند که من اسباب‌بازی‌هایم را خراب می‌کنم». هرقدر سطح بازی ارتقا می‌یابد، کودکان، بیشتر قادر به ترکیب‌کردن دلایل مختلف با یکدیگر خواهند بود و از این ترکیب‌کردن دلایل لذت خواهند برد؛ اما در این مرحله، والدین به هیچ وجه نباید از این مسئله به‌منظور حل‌کردن مشکلات خویش استفاده کنند؛ زیرا در این صورت، دست والدین رو می‌شود و کودکان می‌فهمند پدر و مادرشان قصد دارند از این راه، آنان را کنترل کنند؛ بنابراین، دیگر با والدین وارد بازی نمی‌شوند و همکاری نمی‌کنند؛ زیرا تصور می‌کنند اگر در فرایند بازی، به والدینشان پاسخ‌هایی بدهند، ممکن است کمی بعد، والدین با استفاده از جمله‌هایی ازنوع «مگر تو نگفتی...؟»، از پاسخ‌های آنان به‌نفع خود و برای پیشبرد مقاصدشان استفاده کنند؛ بنابراین، فعلاً به هیچ وجه، به‌ویژه در موقعیت‌های واقعی نباید وارد حل مسئله شد؛ زیرا الان در مرحلۀ پیش‌عملیات هستیم و به دیگر سخن، پیش‌نیازهای حل مسئله را اجرا می‌کنیم. درواقع، در این مرحله، مهارت‌هایی را با کودکمان تمرین می‌کنیم تا او بتواند مسائلش را حل کند.
دیگر کلماتی که می‌توان با استفاده از آن‌ها مهارت تشخیص احساسات خود و دیگران را با کودک تمرین کرد، «ناراحت»، «ترسیده» و «حسود» هستند. ازمیان این سه کلمه، «حسود» قدری به‌لحاظ معنایی، پیچیده و دشواریاب برای کودک به‌ویژه در دوران پیش‌از دبستان است؛ بنابراین، برای آموزش‌دهیِ معنای آن به کودک، والدین باید یک داستان بسازند و تعریف کنند که در آن، دو کاراکتر وجود داشته باشند و یکی به دیگری حسادت کند؛ البته این آموزش‌دهی باید در زمانی مستقل صورت گیرد؛ نه هنگام بازی با فرزند و تمرین‌کردن مهارت‌ها با او. حال، همان لیست هفت‌نفره‌ای را که قبلاً دربارۀ آن سخن گفتیم، مقابل کودک قرار می‌دهیم و از او می‌خواهیم یک نفر از این لیست و یکی از این سه کلمه را انتخاب کند و به این سؤال پاسخ دهد که در چه صورتی این فرد ناراحت می‌شود، می‌ترسد یا حسادت می‌کند. بازهم درصورت غیرمنطقی‌بودنِ پاسخ کودک از وی می‌خواهیم برایمان توضیح بدهد و هرگز پاسخش را تصحیح نمی‌کنیم؛ حتی اگر توضیحاتش عجیب، غیرمنطقی یا نادرست باشد. حال، احساسات ناراحتی، ترس و حسادت را ترکیب می‌کنیم و درخصوص آن‌ها از کودک سؤال می‌پرسیم.
فرزندان ما به‌تدریج یاد می‌گیرند که به این مسائل، نگاهی فراتر از رویکرد فردی داشته باشند و آن‌ها را در متن زندگی‌شان به‌کار گیرند و به موارد متعدد تعمیم دهند؛ مثلاً وقتی می‌دانند صدای بلند، یک نفر را می‌ترسانَد، نتیجه می‌گیرند این صدا دیگران را هم می‌ترسانَد و بنابراین باید از ایجاد آن خودداری کرد؛ به دیگر سخن، کودکان یاد می‌گیرند که از این واژه‌ها در موقعیت‌های دیگر نیز استفاده کنند و آن‌ها را به خود یا اطرافیانشان محدود نمی‌کنند؛ زیرا این مسائل در تفکر آنان وارد و ثبت شده است و خودشان آن‌ها را در پازل ذهنی‌شان می‌چینند.
تمام تمرین‌های ذکرشده را مدام در موقعیت‌های مختلف باید تکرار کرد تا کودک آن‌ها را فراموش نکند. در تمام بازی‌ها باید جفت‌واژگان را به‌صورت غیرمستقیم با کودک تمرین کرد؛ مثلاً در آشپزخانه از او می‌پرسیم: «به‌نظرت وقتی من دارم سیب‌زمینی پوست می‌کَنم، می‌توانم غذا را نیز هم بزنم؟» و «فکر می‌کنی کدام کارها را می‌توانم به‌صورت هم‌زمان انجام بدهم؟» (مهارت استفاده از واژه‌های «هم‌زمان» و «غیرهم‌زمان»)؛ همچنین در اتاق نشیمن می‌توانیم از او بپرسیم: «وقتی داری تلویزیون تماشا می‌کنی، می‌توانی تخمه هم بشکنی؟» و پس‌از دریافت پاسخ مثبت او می‌پرسیم: «دیگر چه کارهایی را می‌توانی هم‌زمان با دیدن تلویزیون انجام دهی؟»؛ بدین ترتیب، کودک نتیجه می‌گیرد که هنگام تماشاکردن تلویزیون، بعضی کارها را می‌شود انجام داد (مانند تخمه‌شکستن) و به بعضی کارها (مانند درس‌خواندن) نمی‌توان پرداخت. در مهمانی می‌توان جفت‌واژۀ «متفاوت/ یکسان» را این‌گونه با کودک تمرین کرد: «به‌نظرت همۀ مهمان‌ها در یک زمان می‌رسند یا اینکه زمان رسیدنشان با هم متفاوت است؟»؛ همچنین برای تمرین‌کردن جفت‌واژۀ «هم‌زمان/ غیرهم‌زمان» می‌توانیم از او بپرسیم: «به‌نظرت آن مهمانی که هنوز ماسکش را برنداشته است، می‌تواند هم‌زمان با داشتنِ ماسک روی صورتش غذا هم بخورد؟». وقتی در خیابان، سوار اتومبیل هستیم، می‌توانیم از کودک بپرسیم: «آیا همان موقعی که ما داریم از چهارراه رد می‌شویم، ماشین‌هایی که در خیابان‌های سمت چپ و راستمان قرار دارند هم می‌توانند رد شوند؟»، «آیا پدر می‌تواند هم‌زمان با رانندگی‌کردن، با تو بازی کند؟»، «الان، من و تو که رانندگی نمی‌کنیم، چه کاری را می‌توانیم انجام دهیم که بابا نمی‌تواند درحال رانندگی‌کردن انجام دهد؟»، «وقتی ماشین درحال حرکت‌کردن است، می‌توانیم از آن پیاده شویم؟» یا «می‌توانی دو کار را نام ببری که ما می‌توانیم آن‌ها را به‌صورت هم‌زمان در ماشین انجام بدهیم؟». در دستشویی می‌توان از کودک پرسید: «آیا همان موقعی که به دستشویی می‌روی، می‌توانی نقاشی هم بکشی/ تکالیفت را هم بنویسی؟». در حمام می‌توان از او سؤال کرد: «وقتی داری خودت را می‌شویی، می‌توانی لباس هم بپوشی؟». از کودک دبستانی می‌توان پرسید: «وقتی می‌بینی تکالیفت تمام نشده است، چه احساسی داری؟»، «در زمانی که باید تکالیفت را می‌نوشتی، مشغول انجام‌دادن چه کاری بودی؟»، «آیا می‌شود وقتی داری به مهمانی می‌روی، همان موقع، تکالیفت را هم انجام بدهی؟» یا «آیا معلم شما می‌تواند هم‌زمان با دیدن تکالیف بچه‌ها درس هم بدهد؟». در برخی موقعیت‌های خاص دیگر نیز می‌توان تمرین‌هایی مؤثر بدین شرح انجام داد: وقتی کودکی صحبت والدین یا معلمش را قطع می‌کند، آنان می‌توانند از او بپرسند: «آیا من می‌توانم همان موقعی که با... صحبت می‌کنم، با تو هم حرف بزنم؟» یا «به‌نظرت وقتی حرفم را قطع می‌کنی، من چه احساسی پیدا می‌کنم؟»؛ البته این کار را نباید در زمانی انجام داد که او یک نیاز مهم خود را با ما مطرح می‌کند؛ زیرا در این صورت تصور خواهد کرد ما برای طفره‌رفتن از برآوردن خواسته‌اش این سؤال‌ها را از او می‌پرسیم. در چنین موقعیت‌هایی بعداز رفع نیاز و خارج‌شدن از بحران می‌توان در فرصتی مناسب، سؤال‌های مذکور را از فرزند پرسید. درصورت قرارنداشتن در موقعیت بحرانی می‌توان از کودک پرسید: «تا وقتی من مشغول صحبت‌کردن با... هستم، آیا می‌توانی به کار دیگری فکر کنی و آن را انجام بدهی؟». در مدرسه، وقتی کودک هنگام تدریس‌کردن معلم، با کودکی دیگر صحبت می‌کند، معلم می‌تواند از او بپرسد: «آیا می‌توانی با... صحبت کنی و هم‌زمان به حرف من هم گوش بدهی و درس را یاد بگیری؟» یا «وقتی من دارم تلاش می‌کنم این درس را برایت توضیح بدهم و تو داری با... صحبت می‌کنی، فکر می‌کنی من چه احساسی پیدا می‌کنم؟». کودک نباید احساس کند این سؤال برای متوقف‌کردن رفتارش مطرح می‌شود؛ بلکه باید سؤال را به‌گونه‌ای مطرح کرد که او را به فکرکردن وادارد. بدین منظور می‌توان به او گفت: «آیا وقتی داشتی با... حرف می‌زدی، می‌توانستی هم‌زمان به حرف من هم گوش کنی؟» یا «اگر تو این درس را یاد نگیری، فکر می‌کنی بعداً چه احساسی پیدا خواهی کرد؟». در موقعیتی دیگر، وقتی کودکمان ما یا یک کودک را عصبانی می‌کند، از او می‌پرسیم: «فکر می‌کنی الان، من چه احساسی دارم/ ... چه احساسی دارد؟» یا «آیا می‌دانی چرا من چنین احساسی دارم/ ... چنین احساسی دارد؟»؛ سپس می‌پرسیم: «چه کاری می‌توانی انجام دهی تا من چنین احساسی نکنم/ ... چنین احساسی نکند؟». در موقعیتی دیگر می‌توان پرسید: «می‌دانی چرا وقتی تو غذایت را پرت می‌کنی/ حرف ما را قطع می‌کنی/ دعوا راه می‌اندازی، ما عصبانی می‌شویم؟» تا کودک در پاسخ، علت عصبانیت ما را بیان کند. وقتی همۀ ما اعضای خانواده یک کار جمعی را انجام می‌دهیم و کودکمان در آن کار شرکت نمی‌کند، می‌توانیم از او بپرسیم: «همۀ ما داریم... را انجام می‌دهیم. تو داری چه‌کار می‌کنی؟» و «کاری که تو انجام می‌دهی، با کار ما یکسان است یا تفاوت دارد؟». اکنون می‌فهمیم جفت‌واژه‌هایی که در مراحل قبلی با کودکمان تمرین کردیم، چقدر کارایی دارند.
در این مرحله می‌توان حل مشکل را به‌عنوان یک فعل به‌کار گرفت و حتی ممکن است بشنویم که بعضی کودکان به دوستان و همسالانشان می‌گویند: «تو باید حل مشکل می‌کردی!» یا «تو که حل مشکل نکردی!». در این جمله‌ها منظور کودک از حل مشکل، همین بازی‌هایی است که با والدین خود انجام داده است؛ البته به این شرط که والدین گاهی اشاره کرده باشند که اسم این بازی، حل مشکل است.
حال، به تمرین‌هایی عینی می‌پردازیم که در آن‌ها مشخصاً خودِ والدین، مربّیان یا معلمان، موردنظر هستند. در این تمرین‌ها وارد مراحل حل مسئله خواهیم شد.
فرض کنیم در یک خانه، دو کودک به نام‌های سینا و حامد درحال بازی‌کردن با یک کامیون اسباب‌بازی هستند. ناگهان، سینا کامیون را از دست حامد می‌قاپد و دعوا بین دو پسربچه درمی‌گیرد. مادر وارد می‌شود و می‌پرسد: «چه اتفاقی افتاده است؟». سینا می‌گوید: «قبلاً کامیون دستش بود» و حامد می‌گوید: «من داشتم جاده می‌ساختم؛ ولی هنوز تمام نشده بود». در این هنگام، بهترین واکنش و پاسخ مادر، مبتنی‌بر مهارت حل مسئله، بدین صورت خواهد بود: «انگار شما دوتا، موضوع را متفاوت می‌بینید. هرکدامتان چیز دیگری می‌بینید. معنایش این است که با هم مشکل پیدا کرده‌اید. آیا می‌توانیم این مشکل را حل کنیم؟». این‌گونه پاسخ‌دهی به فرزندان، آنان را منطقی بار می‌آورَد و هیچ‌گونه طرفداری از یک فرزند و ایجاد فشار روانی برای فرزند دیگر در کار نیست. مادر به سینا می‌گوید: «قاپیدنِ کامیون، یک راه برای گرفتنِ آن است؛ نه تنها راه. حال می‌توانی به راه دیگری فکر کنی؟ برای به‌دست‌آوردن کامیون، آن را بقاپی یا...؟». در اینجا مادر سکوت می‌کند تا سینا راه دیگری را بیابد. ممکن است سینا بگوید: «من همین الان، کامیون را می‌خواهم!». در این هنگام، مادر به حامد می‌گوید: «تو می‌توانی یک فکر دیگر بکنی؟». این سؤال مادر، مبتنی‌بر این واقعیت است که کودکان راهکارهای پیشنهادشده ازسوی همسالان خود را بهتر می‌پذیرند. حامد پاسخ می‌دهد: «سینا می‌تواند تا وقتی کار من با کامیون تمام نشده است، با تراکتور بازی کند». درواقع، او یک راهکار می‌دهد؛ حتی اگر سینا آن را نپذیرد؛ بدین ترتیب، مادر با این استراتژی، باعث رشد فکریِ فرزندانش می‌شود، به آنان می‌آموزد که مشکل بیش‌از یک راه‌حل دارد، و از این طریق، به توانمندشدن آن‌ها کمک می‌کند.
در تمرینی دیگر، کودکی به‌نام یاسمن را درنظر می‌گیریم که با اصرار خیلی زیاد از مادرش می‌خواهد جعبۀ پازل را به او بدهد تا بازی کند؛ ولی مادرش می‌گوید: «الان نمی‌توانم پازل را به تو بدهم؛ چون داریم اینجا را برای ناهارخوردن آماده می‌کنیم». در این موقعیت، تعارضی میان خواست مادر و کودک به‌وجود آمده است. کودک می‌گوید: «من ریخت‌وپاش نمی‌کنم!». مادر پاسخ می‌دهد: «می‌دانم ریخت‌وپاش نمی‌کنی؛ ولی می‌توانی درست بعداز ناهار با آن‌ها بازی کنی» و در ادامه از او می‌پرسد: «آیا حالا می‌توانی به کار دیگری فکر کنی که زمان کمتری لازم داشته باشد؟». درواقع، با این پرسش، مادر ذهن کودک را به‌سمت بازی کوتاه‌تری می‌بَرد که با صرف ناهار تداخل نداشته باشد؛ اما ممکن است کودک حرفش را نپذیرد و بر گرفتن پازل اصرار کند. در این هنگام، مادر می‌تواند با نشان‌دادنِ ساعت به او برایش توضیح دهد که «ما تا پنج دقیقۀ دیگر ناهار می‌خوریم و بعداز آن، تو می‌توانی پازل بازی کنی. مطمئنم که اگر خوب فکر کنی، می‌توانی فعلاً برای سرگرم‌شدنِ خودت کاری انجام بدهی». بعداز این گفت‌وگو، یاسمن تقریباً اطمینان می‌یابد که در حال حاضر، امکان بازی‌کردن با پازل وجود ندارد؛ بنابراین، قدری فکر می‌کند و می‌گوید: «پس من لباس عروسکم را تنش می‌کنم تا ناهار تمام شود». مشاهده می‌کنیم که درنتیجۀ این مکالمۀ هدفمند و متمرکز بر حل مسئله، کودک به این سمت هدایت می‌شود که خود، راهکاری برای حل مسئله پیدا کند.

ویدیو جلسۀ چهارم

صوت جلسه

00:00 00:00

فایل های مرتبط

# عنوان دریافت
1 خلاصه تربیت کودک ارزشمند جلسه چهارم دریافت فایل

برای دوستان خود ارسال کنید.

از طریق زیر می توانید این مطلب را برای دوستان خود ارسال کنید.

واتساپ تلگرام