بسیاری از اولیا درخصوص فرزندان خویش و مشکلات گوناگون آنان روش مسامحه را برمیگزینند؛ بدان معنا که با ابراز امیدواری به بهبودیافتن رفتار و شخصیت فرزندانشان در آینده، درواقع، خود را میفریبند و از پذیرش مسئولیت حل مشکلات آنان شانه خالی میکنند؛ حال آنکه دوران چهار تا هشتسالگیِ فرزندان، فرصتی طلایی برای رشددادن اخلاق و شخصیت آنهاست که والدین هرگز نباید از آن غافل شوند. درمجموع، تمرکز والدین باید بر رشد بهینۀ فرزندشان باشد؛ نه بر مشکلات و مسائل گوناگون او. درنهایت، کودک ارزشمند، کودکی خواهد بود که اندیشمند است؛ یعنی ازطریق تفکر و تأمل در امور، مسائل و مشکلات خود را حل میکند.
یکی از واقعیتهایی که در فرایند تربیت فرزندان، آشکارا دیده میشود، باورهای نادرست و غیرمنطقیِ برخی اولیاست که در اینجا آنها را برمیشمریم:
الف) برخی اولیا تصور میکنند بازیهایی که در جلسههای قبلی آموزش داده شدند، بسیار ساده و پیشپااُفتاده هستند و چون قطعاً کودک این بازیها را بلد است، انجامدادن آنها نتیجهای جز وقت تلفکردن ندارد؛ حال آنکه در این بازیها به هیچ وجه، آموزشدهی به کودک و ارزیابیکردن او موردنظر نیست و حتی پاسخهای نادرست وی تصحیح نمیشود؛ بلکه هدف صرفاً آن است که والدین و فرزندان در کاربرد جفتواژههای حل مسئله به یک نقطۀ اشتراک برسند و هردوی آنان جفتواژهها را یکسان بهکار ببرند و بفهمند؛ البته در تمرینهای این جلسه، جملههایی را بهکار خواهیم برد که همۀ این عناصر (هست/ نیست، بعضی/ همه، هم/ یا) در آنها بهکار میروند و از این رهگذر، شاهد خواهیم بود که کودکمان معنا و کاربرد این جفتواژهها را بهدرستی میداند. در این مرحله، اگر مثلاً از کودک میپرسیم: «آیا این مناسب هست؟»، او باید «مناسب هست» را دقیقاً مثل ما بفهمد.
ب) باوجود انجامدادن بازیها هیچ تغییری در کودکمان رخ نمیدهد و شاهد وقوع هیچ اتفاق مثبتی نیستیم. در پاسخ میتوان گفت در اینجا درصدد درمانکردن اختلالهای رفتاری با استفاده از جفتواژژگان موردنظر نیستیم؛ بلکه صرفاً تمرینهایی را با درنظرداشتن هدفهایی مشخص انجام میدهیم. در این فرایند تربیتی به هیچ وجه نباید عجله کرد؛ زیرا اصولاً تربیت، روندی تدریجی و مرحلهای دارد و در کوتاهمدت نتیجه نمیدهد.
ج) برمبنای پاسخهای کودکان میتوان میزان هوش آنان را ارزیابی کرد و پاسخهای نادرست، دالّ بر کمهوشبودن یا مشکلداشتنِ کودک است. در پاسخ به این دسته از اولیا میتوان گفت در این بازیها به هیچ وجه، ارزیابی هوش کودک، مدّنظر نیست و والدین نباید کودک خود را با دیگر کودکان مقایسه کنند. نهایتاً میتوان پاسخهای کودکان را ضبط یا در جایی یادداشت کرد تا بعدها بتوانیم به آنها مراجعه کنیم.
د) همکارینکردن کودک در برخی تمرینها ناشی از وجود اشکال در آن تمرین و بازی است؛ نه عملکرد نادرست والدین در گذشته. در پاسخ به این شبهه میتوان گفت درواقع، رفتارهای نادرست والدین در گذشته، سبب بیاعتمادیِ کودک به آنان میشود؛ بنابراین در چنین موقعیتهایی کودکان واکنشهای معکوس نشان میدهند و بهجای رغبتداشتن به بازی با والدین، از بازیکردن با آنان میگریزند. در بازی با کودکان چهار تا هشتساله باید نوع و لحن کلام و نیز نوع بازی را با توجه به سنّ دقیق آنان تعیین کرد تا فرزند رغبت بیشتری به بازیکردن پیدا کند. اگر در بازیکردن با کودک هشتساله، سبک مربوط به کودکان چهارساله را برگزینیم، برای او چندان خوشایند نیست و برعکس، چنانچه سبک بازیکردن ما با کودک چهارساله، مانند کودکان هشتساله باشد، کودکمان دچار احساس ناامیدی میشود.
ه) برخی والدین تصور میکنند باید در این بازیها و تمرینها فوراً به نتیجۀ موردنظرشان برسند؛ درحالی که برای دستیابی به نتیجۀ مطلوب در این حوزه باید زمان لازم سپری شود.
آخرین بازیای که در جلسۀ قبل دربارۀ آن، سخن گفتیم، «مشابه/ متفاوت» بود. معادلهای مأنوسترِ واژۀ «مشابه» برای کودکان چهار تا هشتساله، «یکسان» و «مثل هم» هستند که در این تمرین میتوان از آنها استفاده کرد. هدف از انجامدادن این بازی، آن است که کودک بتواند شباهت و تفاوت میان ایدهها و نظرهای مختلف را دریابد؛ مثلاً برای دوستشدن با یک کودک دیگر، دو راهکار داشته باشد: یکی دادنِ آدامس و دیگری دادنِ شکلات به او. کودک ما باید یکسانبودنِ این دو راهکار را بفهمد و تشخیص بدهد که هردوی آنها هدیهدادن هستند.
دیگر نکتهای که کودک ما ازطریق انجامدادن این بازی باید بفهمد، این است که میتواند در عمل یا گفتار، به چیزی متفاوت با آنچه اکنون به آن فکر کرده یا انجامش داده است، بیندیشد؛ مثلاً وقتی دراثر عصبانیت، کودک دیگری را زده است، به این مسئله فکر کند که میتوانست بهجای زدن، کار دیگری انجام دهد یا سخنی بگوید.
برای انجامدادن بازی «مشابه/ متفاوت» میتوان محلهای مختلف خانه را درنظر گرفت و در هرکدام از آنها تمرینها را متناسب با آنها طراحی کرد؛ مثلاً وقتی کودک با ما در آشپزخانه است، میتوان از او پرسید: «کدام بشقاب مثل این بشقاب است؟»، «آیا این بشقابها شبیه هم هستند؟» یا «بهنظر تو اینها یکسان (عین هم) هستند؟». درنهایت میتوان از او خواست بشقابهایی را که کاملاً مثل هم (نه شبیه یکدیگر) هستند، ازمیان ظرفها جدا کند. در یک تمرین کاربردیِ مشابه میتوانیم از کودک بخواهیم ازمیان قاشقها و چنگالهای دارای طرحهای مختلف، آنهایی را که مثل هم هستند، جدا کند و به ما بدهد تا در جای مناسب قرار دهیم؛ بدین ترتیب، هم کودک به ما کمک میکند، هم تواناییهایش افزایش مییابد و هم با ما بازی میکند. میتوان یک قاشق را در دست گرفت و از کودک خواست قاشقهای مثل آن را نشان بدهد؛ درمقابل میتوان یک لیوان شیشهای و یک لیوان پلاستیکی را به کودک نشان داد و از این طریق، مفهومِ متفاوتبودن را به وی آموخت.
برای انجامدادن این تمرین در اتاق نشیمن میتوان با استفاده از وسایل یا افرادی که در آنجا هستند، سؤالهایی مبتنیبر تشابه و تفاوت را طراحی کرد؛ مثلاً اگر کودک و پدرش، هردو روی مبل نشستهاند یا اینکه یکی روی مبل و دیگری روی زمین نشسته است، میتوان از کودک پرسید: «جایی که تو نشستهای، با جایی که پدرت نشسته، مثل هم است یا با هم فرق دارد؟». در این تمرین نیز مانند تمرینهای قبلی، هرگز پاسخهای کودک را تصحیح نمیکنیم و صرفاً بر استدلالهایش متمرکز میشویم.
درخصوص کودکان خردسال باید این نکته را نیز بهخاطر داشته باشیم که آنان به قسمت دوم سؤال ما بیشتر توجه میکنند و احتمالاً آن را در پاسخشان بهکار میگیرند؛ بهویژه اگر والدین هنگام مطرحکردن سؤال بر قسمت دوم آن تأکید کنند؛ مثلاً وقتی از کودک چهارساله میپرسیم: «غذا میخوری یا بازی میکنی؟»، به احتمال زیاد، او پاسخ میدهد که بازی میکند.
بهتر است هر سؤال، دو بار و از دو طرف، از کودک پرسیده شود؛ مثلاً در اتاق نشیمن میتوان از او پرسید: «رضا به میز نزدیکتر است یا محمود؟»؛ سپس یک بار دیگر، همین سؤال را به این شکل بیان کرد: «محمود به میز نزدیکتر است یا رضا؟». اگر کودک، منظور ما را درست فهمیده باشد، باید به هردو سؤال، یکسان پاسخ دهد و چنانچه در سؤال دوم، پاسخ وی تغییر کرد، میتوان نتیجه گرفت که او سؤال را درست نفهمیده است و باید بازیها را تا آنجایی ادامه دهیم که او منظورمان را بفهمد.
در حمام یا دستشویی میتوان با نشاندادن مسواکها به کودک از او پرسید: «اینها از چه جهتی شبیه هم هستند؟» و او پاسخ میدهد: «همۀ آنها پُرز دارند/ دسته دارند و...». در سؤالی دیگر میتوان از کودک پرسید: «آیا شیر حمام و شیر دستشویی مثل هم هستند یا با هم فرق دارند؟» یا «دمپاییهای حمام و دستشویی با کفشهای تو فرق دارند یا شبیه آنها هستند؟».
در پارک میتوان بازی «مشابه/ متفاوت» را بدین صورت انجام داد که مثلاً از کودکمان بپرسیم: «رنگ لباس کدامیک از بچهها مثل/ عین/ شبیه رنگ لباس تو است؟»، «بازیِ کدامیک از بچهها با بازی تو تفاوت دارد؟»، «چه چیزِ این اسباببازی، شبیه آن اسباببازی است/ با آن اسباببازی تفاوت دارد؟»، «من با مادران بچههای دیگری که اینجا هستند، از چه نظر مثل هم هستیم؟»، «کسانی که نشستهاند، شبیه ما هستند یا شبیه آنهایی که دارند راه میروند و یا شبیه آنهایی که دارند بازی میکنند؟»، «کار تو شبیه کار کدامیک از این افراد است؟»، «این بچه با آن بچه چه تفاوتی دارد؟»، «بچههایی که اینجا هستند، از چه نظر مثل هماند؟»، «آیا اسم همۀ این بچهها مثل هم است یا با هم فرق دارد؟»، «اگر اسم یکی از این بچهها ... (نام کودک خودمان) باشد، شما در چه چیزی شبیه هم هستید؟»، «این پسربچه با این آقا چه تفاوتی دارد؟»، «رنگ لباس این دختر با رنگ کفش کدام خانم، مثل هم است؟»، «کسانی را که پیراهنشان سبز و شلوارشان سیاه است، پیدا کن و نشان بده»، «دو/ سه/ چهار... چیز شبیه به هم (سنگ، آجر، نیمکت و...) را به تو نشان میدهم و تو باید بگویی آنها از چه نظر، شبیه هم هستند»، «این برگها یکساناند یا با هم فرق دارند؟»، «اول اسم تو شبیه اول اسم چه کسانی است؟ (درصورت سوادداشتن کودک)» و... .
همانگونه که میبینیم، این تمرین بسیار ساده و درعین حال، مؤثر، صرفاً مبتنیبر گفتوگوکردن با کودک است و به هیچ ابزار خاصی نیاز ندارد. این سؤالها را میتوان درحین بازیکردن فرزند از او پرسید و نیازی نیست بازیاش را قطع کنیم. دیگر مزیت این بازی، آن است که در هر مکانی میتوان آن را انجام داد و هیچ محدودیتی برای ما در اجراکردن آن وجود ندارد. در این بازی به هیچ وجه نباید وارد بحث صفات و شخصیت افراد شد و از کودک خواست آنها را تحلیل کند؛ زیرا این کار، بسیار زیانبار و آسیبرسان است و بنابراین، بهجای آن باید بر رفتارها و عملکردهای افراد گوناگون جامعه متمرکز شد؛ مثلاً به فرزندمان نگوییم: «پدر مهربان است»؛ بلکه بگوییم: «پدر کارِ مهربانانهای انجام داد.
همانگونه که مشخص است، هرچقدر در این تمرینها جلوتر میرویم، سطح جفتواژگان تغییر میکند و اهمیت آنها افزایش مییابد.
در تمرین بعدی روی جفتواژۀ «همزمان/ غیرهمزمان» متمرکز میشویم تا کودک ما درک کند که انسانها همیشه نمیتوانند دو کار را با هم انجام دهند؛ مثلاً «مادر نمیتواند در همان زمانی که درحال آویزانکردن لباسها روی بند است، به من غذا بدهد». بسیاری از مشکلات کودکان در درک نادرست این جفتواژه ریشه دارند و چنانچه کودک موفق شود آنها را درست و کامل بفهمد، قادر خواهد بود برای برآوردهشدن خواستههایش صبر کند. برای انجامدادن این تمرین باید کودک دو کار را درنظر بگیرد و بفهمد که آیا میشود آنها را بهصورت همزمان انجام داد یا خیر؛ مثلاً میتوان بهصورت همزمان، بازوها را جمع کرد و زانوها را روی هم گذاشت، دستها را بالا برد و پاها را به زمین کوبید، و خندید و شکم خود را مالید. حال از کودک میخواهیم دو کار دیگر را بهصورت همزمان با یکدیگر انجام دهد؛ مثلاً چشمانش را ببندد و همزمان فوت کند یا چشمانش را ببندد و دستانش را حرکت دهد. تأکید میشود که در اینجا نیز مانند تمرینهای قبلی، به هیچ وجه، درست یا غلطبودن پاسخ و ارزشگذاری آن، مطرح نیست.
اکنون میتوانیم به کودکمان بگوییم که برخی کارها را نمیتوان بهصورت همزمان انجام داد؛ مثلاَ نمیتوان بهصورت همزمان حرف زد و آواز خواند؛ سپس از کودک میخواهیم جفتکارهایی را نام ببرد که نمیتوان آنها را همزمان با یکدیگر انجام داد؛ مانند خندیدن و غذاخوردن، راهرفتن و نشستن، فوتبال بازیکردن و والیبال بازیکردن، ریاضی درسدادنِ معلم و دیکتهگفتنش به دانشآموزان، ریاضی درسدادنِ معلم و حرفزدن او با کسی که دیگران را ناراحت میکند، ظرفشستنِ مادر و قصهخواندنِ او برای کودک. اگر چیزی به ذهنش نرسید، میتوان با مطرحکردن سؤالهایی از این دست به او کمک کرد: «تو میتوانی در همان زمانی که درحال خندیدن هستی، جیغ هم بزنی؟». کودکانی که این جفتواژه را درک نمیکنند، ضعفهایی چشمگیر در رفتارهایشان دارند؛ مثلاً در کلاس درس، همزمان با یکدیگر، با معلم حرف میزنند و تصور میکنند معلم باید بفهمد که هریک از آنها چه میگوید؛ درمقابل، چنانچه کودک از این نظر، به درک کافی برسد، خواهد فهمید که انجامدادن برخی کارها بهصورت همزمان با یکدیگر، مقدور نیست؛ بنابراین، مثلاً از مادر خواهد خواست بعداز شستنِ ظرفها برایش داستان بخواند؛ زیرا میداند که این دو کار را نمیتوان بهصورت همزمان انجام داد.
تمام این بازیها مقدمات رسیدن به راهکارهایی برای حل مسئله در تمام فضاها (مدرسه، خانه، گروه همسالان و...) هستند و زمانی انجام میشوند که هیچگونه بحرانی اعماز ادبکردن، توبیخ و تنبیه وجود ندارد. از دیگر کارهایی که نمیتوان بهصورت همزمان انجام داد، موارد ذیل درخور ذکرند: گوشکردن به حرف یک نفر و حرفزدن با یک نفر دیگر؛ گوشدادنِ معلم به حرفهای چهار دانشآموز بهصورت همزمان.
حال میتوانیم از کودکمان بپرسیم چه کارهایی را میتواند یا نمیتواند بهصورت همزمان انجام دهد. او پاسخ خواهد داد که مثلاً میتواند بنشیند و همزمان به حرفهای ما گوش بدهد؛ اما قادر نیست همزمان با گوشدادن به درس، تمرین هم حل کند یا به حرفهای دانشآموزان دیگر نیز گوش بدهد و یا در خانه، همزمان با گوشدادن به حرفهای والدین، تلویزیون هم ببیند.
تا اینجا ازمیان مهارتهای پیشعملیاتیِ حل مسئله، دربارۀ آموختن واژگان حل مسئله سخن گفتیم. حال، به مهارت دوم، یعنی تشخیصدادنِ احساسات خود و دیگران میپردازیم که هم دارای اهمیت فراوان است و هم با مهارت قبلی تفاوت اساسی دارد. در فرایند حل مسئله، کودکان به حیطۀ عاطفی که در این مهارت با آن سروکار داریم، بسیار نیازمندند. در این بخش، والدین با فرزند خویش تمرین میکنند تا او هم بتواند احساسات خود را بیان کند و هم به احساسات دیگران توجه کند. هدف از این تمرینها آن است که کودک ما ازطریق فهمیدن این موارد به احساسات افراد، حساس شود:
الف) افراد مختلف میتوانند دربارۀ مسائل یکسان، احساسات متفاوت داشته باشند؛ چنانکه مثلاً وقتی یک موضوع واحد را به دو نفر نشان میدهیم، یکی بخندد و دیگری دچار ترس شود.
ب) افراد مختلف میتوانند دربارۀ مسائل یکسان، احساسات ثابت و یکسان داشته باشند.
ج) استفاده از واژۀ «شادی» که یکی از واژگان حل مسئله است، بدان منظور که کودکمان بعدها از خود بپرسد: «چه کاری میتوانم انجام دهم تا دیگری احساس شادی کند؟»؛ یعنی احساس آرامش را در وجود دیگران ایجاد کند.
اولین تمرینی که درراستای مهارت تشخیصدادن احساسات خود و دیگران با کودکمان انجام میدهیم، آن است که از او بپرسیم: «آیا میتوانی به چیزی فکر کنی که دیگران را خوشحال کند؟». اگر او پاسخ نادرست داد، پاسخش را رد نکنیم؛ بلکه از وی بخواهیم برایمان توضیح بدهد تا مشخص شود منظورش چیست. در ادامه میتوان با او بازیهایی با رویکرد خوشحالکردنِ دیگران انجام داد؛ یعنی با کودک دربارۀ چیزهایی صحبت کرد که سبب خوشحالشدن انسانها میشوند. در این بازی، پاسخهای کودک را طبقهبندی و یادداشت میکنیم و بهویژه درصورت سوادنداشتن او از تصاویر بهره میگیریم؛ مانند رفتن به پارک، باغوحش، رفتن به خانۀ پدربزرگ و مهمانی که آنها را طبقهبندی میکنیم و بهشکل نقاشی درمیآوریم. دیگر عوامل ایجاد خوشحالی که ممکن است کودکان به آنها اشاره کنند، هدیهها و خوراکیها هستند. حال میتوان از کودک خواست به چیزی متفاوت از مواردی که گفته است، فکر کند. در اینجا واژۀ «متفاوت» که قبلاً آن را با کودکمان تمرین کردهایم، بهکار میآید.
در ادامۀ این تمرین باید از کودکمان بپرسیم: «چه چیزی تو را خوشحال میکند؟» و مواردی را ذکر کنیم تا او با هرکدام از آنها موافق بود، دستش را بالا ببرد؛ همچنین اگر او کودکانی از دوستان و اقوام را بهخوبی میشناسد، میتوان از وی پرسید: «بهنظرت اگر ... (نام آن کودک) اینجا بود، دستش را بالا میآورد یا نه؟»؛ اما توصیه میشود ترجیحاً این تمرین با استفاده از چند کودک انجام شود. در این صورت خواهیم دید همۀ کودکانی که جمع کردهایم، در برخی موارد با هم مشترکاند؛ مثلاً همگی از بازیکردن در حیاط، خوشحال میشوند یا همگی دوچرخهسواری را دوست دارند. در ادامه میتوان سؤال را اینگونه مطرح کرد: «اگر دوچرخهسواری باعث خوشحالی شما نمیشود، دستهایتان را بالا ببرید». خواهیم دید که دوچرخهسواری، احساساتی متفاوت در کودکان ایجاد میکند؛ بدین صورت که برخی از آنها را خوشحال میکند و برخی دیگر را نه. این تفاوت تا آنجا پیش میرود که برخی کودکان اگر هنگامیکه از موضوعی ناراحت هستند، کودکی را درحال خندیدن ببینند، او را میزنند؛ زیرا ازنظر آنان در این موقعیت، کودک دیگر هم باید مانند آنان ناراحت باشد. این تمرین را میتوان با موضوعهای مختلف ادامه داد تا تفاوت دیدگاهها درخصوص یک موضوع خاص مشخص شود؛ مثلاً درخصوص موضوع نقاشی، تعدادی از کودکان میگویند که از انجامدادن این کار، خوشحال میشوند و تعدادی دیگر میگویند که این کار را خیلی دوست ندارند.
در تمرین بعدی میتوان تعدادی از افراد را نام برد یا عکسشان را نشان داد و از کودک خواست که بگوید چه چیزهایی هرکدام از آنان را خوشحال میکند. این افراد عبارتاند از: یک مادر، یک معلم، یک آشپز، یک پدر، یک بچۀ چهارساله، یک مادربزرگ و یک پسر یا دختر همسنّ کودکمان. حال، از کودک میخواهیم به چیزی فکر کند که بتواند حداقل دو نفر از این لیست را خوشحال کند. کودک باید بتواند مشخص کند موضوع موردنظرش دقیقاً کدامیک از این هفت نفر را خوشحال میکند. در ادامۀ این تمرین از او میخواهیم به چیزی فکر کند که اگر یک دختر یا پسر همسنّ او انجام دهد، یکی از این هفت نفر خوشحال میشوند؛ سپس میپرسیم: «آیا تو هم میتوانی این کار را برای خوشحالکردن آن فرد انجام دهی یا اینکه فقط آن کودک، قادر به انجامدادن این کار است؟».
ویدیو جلسۀ سوم
صوت جلسه
فایل های مرتبط
# | عنوان | دریافت |
1 | خلاصه تربیت کودک ارزشمند جلسه سوم | دریافت فایل |