فرزندان ما پرسشهای بسیار زیادی را مطرح میکنند و در پاسخ به این پرسشها اغلب والدین میکوشند جنبههای دانشی را در وجود آنان تقویت کنند. علم تجربی عبارت است از جستوجوگری بهمنظور یافتن پاسخی برای چراها و چگونگیها. براساس این تعریف باید کودکمان را بهگونهای تربیت کنیم که یادگیرندۀ مادامالعمر باشد.
ما والدین باید ازمیان انواع مختلف پاسخها یک مورد را انتخاب کنیم. چگونگیِ پاسخدادن ما به فرزندانمان حامل پیامی است که موجب میشود آنان در موقعیتهای دیگر نیز برای یافتن پاسخ سؤالهای خود از این شیوۀ پاسخگویی بهره گیرند؛ به دیگر سخن، نوع پاسخ ما به سؤالهای فرزندانمان درواقع، نشاندهندۀ راهی برای یافتن است.
یکی از مهارتهای لازم برای علمآموزی، پرسیدن است. اشتباه بزرگ ما والدین و معلمان این است که میخواهیم دانش رسوبکرده در ذهنمان را به کودکان منتقل کنیم و بدین صورت، آنان را بهسمت دانش سوق دهیم.
پرسشهای فرزندان را به یکی از این شیوهها میتوان پاسخ داد:
الف) پاسخ مستقیم (Direct Answer):
در اینگونه پاسخدهی، اطلاعات را بهصورت عریان دراختیار پرسشگر قرار میدهیم. از این شیوه، زمانی میتوان استفاده کرد که پرسش مطرحشده، ارزش رشدی نداشته باشد و موجب صورتگرفتن هیچگونه پیشرفتی برای پرسشگر نشود. چنین پرسشی ارزش علمی ندارد و نمیتوان آن را بهانهای برای جستوجوگری قرار داد یا به فرایندی تبدیل کرد که در آن، پرسشگر با ابزار تولید علم آشنا شود.
ب) پاسخندادن به پرسش (Non-Answer):
این پاسخندادن، شکلهای مختلفی دارد: نخست، آنکه بگوییم: «نمیدانم»؛ دوم، آنکه بگوییم: «بیا با هم برویم و آزمایش کنیم»؛ سوم، آنکه او را به منابع ارجاع بدهیم و درنظر داشته باشیم که این رجوع به منابع، خود، یک مهارت است؛ یعنی راه کسب و جمعآوری اطلاعات را به فرزندمان بیاموزیم؛ مثلاً به وی بگوییم: «بیا در فلان کتاب، پاسخ را جستوجو کنیم»، «بیا در اینترنت جستوجو کنیم» یا «بیا برویم با هم آزمایش کنیم».
ج) پاسخ انعکاسی یا آینهای (Reflex Answer):
منظور از اینگونه پاسخگویی آن است که پرسش فرزندمان را با پرسش پاسخ دهیم؛ یعنی مثلاً به او بگوییم: «تو چه فکر میکنی؟». در اینجا دو حالت وجود دارد: یا فرزند دربارۀ موضوع موردنظر فکر کرده است و میخواهد فکرش را با والدین امتحان کند، یا اصلاً فکر نکرده است و فقط میخواهد پاسخی بشنود و از این طریق، بهلحاظ روانی ارضا بشود. فایدۀ پاسخ انعکاسی این است که فرزند درصورت فکرنکردن وادار میشود فکر کند و درصورت فکرکردن، ذهنیت و تفکرش را دراختیار ما میگذارد؛ بنابراین میتوانیم بفهمیم افکارش تا کجا بهصورت صحیح حرکت کرده و از کجا منحرف شده است. درنهایت، برای ادامهدادن گفتوگو سؤالی میپرسیم که او را به مسیر صحیح تفکر بازگردانَد. اینگونه پاسخدهی سبب میشود گفتوگوی علمیِ ما با فرزندمان ادامه یابد، به فعالیتی مشترک بین ما و او یا فعالیت مستقل فرزند برای رسیدن به دانش تبدیل شود و درواقع، یک مهارت را تقویت کند.
د) پاسخ مرحلهای (Serial Answer):
وقتی پرسش، پیچیده و نیازمند به آشنایی با برخی مفاهیم است، از این شیوه برای پاسخدادن به آن استفاده میشود؛ بدین صورت که در مراحل اولیه، توضیحاتی را بیان میکنیم؛ سپس وارد مرحلۀ بعد میشویم و درصورت تمایل فرزند، این روند را تا مرحلۀ نهایی ادامه میدهیم.
درمجموع، اولیا نباید خیلی زود به پرسش فرزندشان پاسخ دهند؛ بلکه لازم است حتماً به فواید پاسخشان بیندیشند و نهایتاً یکی از شیوههای ذکرشده را بهدرستی انتخاب کنند.
دربرابر روندی که تا اینجا دربارۀ آن، سخن گفتیم، گاه نیز لازم است والدین از فرزندانشان سؤالهایی بپرسند. برای آنکه این پرسشها مفید باشند، باید هدف اصلی از مطرحکردنشان رشددادن فعالیت و استدلال فرزند باشد. پرسشهای فاقد این اثر، مفید نیستند؛ مانند پرسشهایی که پاسخشان تکرار یک عبارت نوشتهشده در کتاب یا گفتههای معلم است.
بهطور کلی، نوع عملکرد ما دربرابر پرسشگر به او میفهماند که آیا میتواند بازهم از ما سؤال کند یا اینکه نباید دیگر چیزی بپرسد؛ بنابراین باید در پاسخدهی به سؤالهای فرزندان، بسیار احتیاط کرد.
پرسشها را بر دو دسته میتوان تقسیم کرد:
الف) پرسشهای همگرا: اینگونه پرسشها پاسخهای واحد و ثابت دارند و از آنها برای ایجاد تمرکز میتوان استفاده کرد. اگر بخواهیم فرزندان یا دانشآموزانمان بر نکتهای خاص متمرکز شوند، میتوانیم از این دسته از پرسشها استفاده کنیم.
ب) پرسشهای واگرا: هرکسی براساس دیدگاه خودش میتواند بهشکلی خاص به این دسته از پرسشها پاسخ بدهد؛ بدون آنکه درست یا اشتباهبودنِ پاسخش مهم باشد.
ویژگیهای پرسشهای صحیح و مفید بدین شرحاند:
الف) این پرسشها نخستین گام بهمنظور یافتن پاسخ برای مسئلهای هستند که راهحلی دارد.
ب) از کودک انتظار میرود پاسخ این پرسشها را نشان بدهد؛ نه اینکه آنها را بیان کند.
ج) این پرسشها دستکم یکی از زمینههای رشد را تقویت میکنند و ماهیتی سازنده دارند. ازجمله این زمینههای رشد، موارد ذیل را میتوان نام برد: رشد تفکر منطقی، رشد خلاقیت، رشد روابط اجتماعی، رشد شخصیت، رشد شناختی، و رشد عواطف و احساسات.
انواع پرسشهای صحیح و سازنده عبارتاند از:
الف) پرسشهای تمرکزی:
به این دسته از پرسشها ازطریق مشاهدۀ ساده میتوان پاسخ داد. پرسشهای تمرکزی بهنوبۀ خود، بسترساز پرسشهای مشکلتر هستند. در این مرحله، فرزندان، پدیده و جسم موردنظر را دستکاری می کنند و از آن، مطالبی را یاد میگیرند؛ سپس از این دانستههای خود برای رسیدن به پاسخ استفاده میکنند (مرحلۀ دستکاری و فراگیری). این دسته از پرسشها بیشتر بر مشاهده، متمرکزند و در آنها از واژههای «چه» و «چرا» زیاد استفاده میشود؛ مانند: تا حالا دیدی؟ هیچ دقت کردی؟ این را میبینی؟ گوش میکنی؟ این چیست؟ چهکار میکند؟ چه چیزی را نشان میدهد؟ چه اتفاقی میافتد اگر...؟ کدامیک از اینها...؟ داخل یا بیرونش چه میبینی؟ چه چیزی حس میکنی (توسط لامسه)؟
ب) پرسشهای مبتنیبر اندازهگیری و شمارش:
کسی که مشاهدهگری قوی است، باید در ادامۀ فرایند مشاهده، کارهایی را انجام دهد؛ مثلاً موارد مختلف را با یکدیگر مقایسه کند و برای این مقایسهکردن به شمردن و اندازهگیری نیاز دارد. سؤالهایی که در این بخش، از فرزندانمان میپرسیم، نباید ازنوع علمی و پیچیده باشند؛ بلکه صرفاً باید آنان را به جستوجو برای یافتن پاسخ وادارند. خوبیِ سؤالهای مبتنیبر اندازهگیری و شمارش، آن است که کودک برای اطمینانیافتن از صحت پاسخ خود میتواند آن را امتحان کند. چنین پرسشهایی کودک را به اندازهگیریکردن توسط ابزارهای جدید ترغیب میکنند و پیدایش پرسشهای مقایسهایِ ساده را درپی دارند که در پاسخ به آنها کودکان بر یافتن وجوه افتراق اجسام از یکدیگر متمرکز میشوند؛ مانند: چقدر است؟ چه اندازه است؟ چه مدت طول کشید؟ چندتاست؟ کدام بلندتر است؟ کدام قویتر است؟ کدام سنگینتر است؟ کدام بیشتر است؟
درمقابل پرسشهای مقایسهایِ ساده، دستهای دیگر از پرسشها شکل میگیرند که ازنوع مقایسهایِ پیچیده هستند. در این دسته از پرسشها تفاوتها و شباهتهای موجود در شکل، رنگ، اندازه، جنس، ساختار، مزه، بو خاصیت و علائم، موردنظر است. پرسشهای مقایسهایِ ساده، بیشتر، کمیت را درنظر دارند؛ اما پرسشهای مقایسهایِ پیچیده، کیفیترند و برای پاسخگویی به آنها دقت بیشتری لازم است.
بچهها تفاوتها را راحتتر میگویند. برای آموزشدهیِ بیان شباهتها به آنان باید روی واژۀ «همه» تأکید کرد تا آنها شباهت بین همۀ موارد را درقالب یک دسته بیان کنند؛ یعنی ویژگیهای مشترک یک دسته را بیابند. مزیت این کار، تبدیلشدن بینظمی به نظم و اختلاف به وحدت است و از این طریق، کودک دستهبندی و طبقهبندی را یاد میگیرد.
ملاکهای شباهت، باعث شناساییِ بهتر و بهخاطرسپاریِ راحتتر میشوند؛ مثلاً در دستهبندی مهرهداران و بیمهرگان، مهرهداران، خود به دستههایی تقسیم میشوند. پستانداران و پرندگان، خونگرم هستند؛ اما خزندگان و دوزیستان، خونسردند. کودک براساس ویژگیهای مشترک، طبقۀ یکِ موجود را پیدا میکند؛ آنگاه بقیۀ ویژگیهای آن موجود را حدس میزند و بیان میکند.
ج) پرسشهای عملی:
پاسخگویی به این دسته از پرسشها به انجامدادن آزمایشهای ساده منجر میشود و توسط چنین پرسشهایی میتوان به کودک برای اندیشمندشدن، تولید علم، و یافتن راهحلها و کاربردها کمک کرد؛ بنابراین، پرسشهای عملی برای شروع مطالعات علمی، ارزشمند هستند؛ مانند انجامدادن آزمایش برای پاسخگویی به این سؤالها: از کدام پارچه، آب رد میشود و بنابراین، کدام پارچه برای درستکردنِ چتر، مناسب است؟ کودکان نوعی رابطه بین آنچه انجام میدهند و نتایج حاصلشده کشف میکنند. مثال: چه میشود اگر...؟ اگر اینها را... کنیم، چه اثری در... پیدا میشود؟ اگر این... سوراخ بشود، ممکن است چه اتفاقی بیفتد؟ وقتی... سرد بشود، چه تغییری میکند؟ اگر برق را قطع کنی،... چه رنگی میشود؟
یکی از مهارتهای علمآموزی، خلق نظریه و آزمایش است که روش تحقیق نام دارد. اگر بچهها معنی پرسش را بفهمند و با آن درگیر شوند، شرایط حل مسئله را با علاقه پیگیری میکنند. روش تحقیق، مباحثی بدین شرح را شامل میشود: تشکیل فرضیۀ ساده و تأیید یا رد پیامد ازطریق آزمایش، لزوم شناسایی متغیرها و کنترل آنها، و تعیین یک متغیر مستقل و سنجیدن متغیر وابسته براساس آن. مثال: آیا میتوانی روشی پیدا کنی که...؟ چطور میتوانی...؟ میتوانی راهی پیدا کنی تا...؟ چه کسی میتواند... را از... جدا کند؟ آیا با توجه به این مشکلات میتوانی راهی پیدا کنی که...؟
ویدیو جلسۀ چهارم
فایل های مرتبط
# | عنوان | دریافت |
1 | فایل ضمیمه تربیت علمی جلسه چهارم | دریافت فایل |