سازشگری یا سازگاری مسئله این است !
سازشگری یا سازگاری؟ مسئله این است!
شاید تاکنون، دربارۀ این دو کلمه که درعین داشتن شباهت بسیار زیاد با یکدیگر، معانی متفاوتی را در ذهن ایجاد میکنند، اندیشیده باشید. ممکن است درطول شبانهروز، هرکدام از ما در وضعیتی ناخوشایند قرار بگیریم و نوع واکنشمان تعیین کند که در آینده، چه مسائلی رقم خواهد خورد و آیا آن وضعیت ناخوشایند، پایدار خواهد ماند یا تغییر خواهد کرد.
رخدادن تغییرهای گوناگون در زندگی، مسئلهای اجتنابناپذیر است و انسان، چارهای جز رویارویی با این مسائل ندارد؛ اما میتواند نوع واکنش خود دربرابر آنها را انتخاب کند و همین ویژگی، او را به موجودی مختار، یعنی دارای اختیار تبدیل کرده است. ما میتوانیم انتخاب کنیم که بهصورتی فعالانه و خلاقانه، وضعیتی را که برایمان ناخوشایند است، تغییر دهیم و بهبود بخشیم یا اینکه منفعلانه، دربرابر مسائل و مشکلات، تسلیم شویم و هیچ تلاشی نکنیم.
اکنون، این پرسش مطرح میشود که چه تفاوتی بین سازشگری و سازگاری وجود دارد. برای پاسخدادن به این پرسش باید در وهلۀ نخست، واژههای «سازشگری» و «سازگاری» را تعریف کنیم.
سازشگری (سازش) عبارت است از منفعل و تسلیمبودن دربرابر مسائل و مشکلات، و تحملکردن وضعیت نابسامان موجود و آنچه روی خواهد داد. در این فرایند، فرد مطیع و دنبالهرو است و بهعلت داشتن احساس ترس و ناامنی، ،بدون هیچگونه ابراز وجود، در وضعیت ناخواستهای که برایش ناخوشایند است، باقی میماند. سازشگریِ متمادی، باعث ایجاد درماندگی آموختهشده میشود.
وقتی فردی ناگزیر به سازشگری میشود، هورمونی استرسزا بهنام کورتیزول در بدنش ترشح میشود که قدرت تصمیمگیری و خلاقیت وی را ازبین میبرد.
سازشگری ازروی ترس صورت میگیرد و بدان معناست که برگ برنده در دستان طرف مقابل قرار دارد و ما در موضع ضعف هستیم. وقتی سازش میکنیم، درواقع، این امتیاز را به طرف مقابل میدهیم که از ما سوءاستفاده کند؛ بدین ترتیب، توقع آن فرد، مدام بالاتر میرود و این سوءاستفاده تا جایی ادامه مییابد که توان و تحمل ما تمام شود.
در فرایند سازشگری، حال فرد سازشگر خوب نیست؛ چون کاری را برخلاف میل درونیاش انجام میدهد و بهسبب دچاربودن به ترس و اضطراب، همواره سطح هورمونهای آدرنالین و کورتیزول در بدنش افزایش مییابد. سازشگری، سرکوبشدن احساسات را بهدنبال دارد؛ اما بعداز مدتی این حجم از احساسات و امیال درونیِ سرکوبشده فوران میکند و سبب بروز مسائل بسیار ناخوشایند و حتی گاه جبرانناپذیر میشود.
دیگر واژۀ کلیدیای که باید آن را تعریف کنیم، «سازگاری» است که یعنی توانایی و مهارت انطباقدادن خود با مشکلات و دشواریها؛ بهگونهای که از دل این سختیها اتفاقهایی زیبا متولد شوند؛ به دیگر سخن، سازگاری یعنی کوشش فعالانه و خلاقانه برای ایجاد تغییرها، انعطافپذیری، هدفمندبودن، احترام قائلشدن برای حریت افراد، برخورداربودن از مهارت همدلی و اختیاردار زندگی خود بودن.
در عصر جدید، هوش عبارت از میزان سازگاری افراد با محیط خود تعریف میشود و قدرت تطابق و سازگاری، نشانۀ هوش بالا بهشمار میآید؛ اما هر فرد باهوشی لزوماً سازگار نیست.
سازگاری، عملکردی ناشی از عزتنفس بسیار زیاد است. هرچقدر بیشتر بتوانیم با موقعیتهای جدید هماهنگ شویم، اعتمادبهنفس در وجودمان افزایش مییابد و متناسب با آن، هرچقدر اعتمادبهنفسمان بیشتر باشد، سازگاریِ بیشتری با محیط و مسائل خواهیم داشت.
سازگاری، نهایت تعامل است و در این فرایند، ابتکارعمل، خلاقیت و درایت ما افزایش مییابد. سازگاری در مواجهه با اختلافنظرها و تفاوتهای سلیقهای معنا پیدا میکند و فرد سازگار در ارتباطات خویش به تفاهم دست مییابد. تفاهم یعنی فهمیدن این مسئله که ما با یکدیگر متفاوتیم و این تفاوت را میپذیریم. فرد سازگار هرگز خود را با دیگری مقایسه نمیکند؛ بلکه همواره خود را معیار سنجش خودش قرار میدهد.
روند سازگاری بدین صورت است:
الف) محیط یا وضعیت را با استفاده از شگردهایی همچون ابرازگریِ مناسب، اثرگذاری و انتقاد سازنده تغییر میدهیم.
ب) درصورت امکانپذیرنبودن مورد قبل، خودمان را تغییر میدهیم (هدفمندبودن و صبر پیشهکردن در سختیها برای رسیدن به هدفها).
ج) اگر دو مورد قبل نیز امکانپذیر نبود، از محیط یا فردی که سبب ناراحتیمان میشود، جدا میشویم.
سازگاری برای رشد و موفقیت، ضروری است؛ زیرا وقتی میخواهیم تغییری مثبت در زندگیمان ایجاد کنیم، با استفاده از این مهارت، با آن تغییر، سازگار میشویم و وضعیت جدید را میپذیریم و بدین ترتیب، آن عادت یا تغییر مثبت، سریعتر در زندگی ما نهادینه میشود؛ مانند اضافهکردن باشگاهرفتن و ورزشکردن به برنامۀ روزانه یا ادامهتحصیلدادن در وضعیت موجود. سازگاری فرایندی است که به این عادتها معنا میدهد و کمک میکند با خلاقیت، روند انجامدادن کارها را بهبود بخشیم.
حال، این سؤال مطرح میشود که آیا سازگاری فقط در ارتباط با تغییرهای مثبت، معنا مییابد یا اینکه مسائل ناخوشایند را نیز شامل میشود. در پاسخ میتوان گفت سازکاری لزوماً مرتبط با مسائل و رویدادهای مثبت نیست و در مواجهه با رخدادها و تغییرهایی ناخوشایند همچون فقدان یک عزیز و وقوع شکستِ کاری یا احساسی که ممکن است در زندگی هرکدام از ما اتفاق بیفتند، ازطریق درپیشگرفتن مهارت سازگاری خواهیم توانست اینگونه مسائل را هضم کنیم و بپذیریم و بدین صورت، بدون آنکه یک تغییر خاص، تمام ابعاد زندگیمان را تحتالشعاع قرار دهد، درد را به درس تبدیل کنیم و رشد و آگاهیمان را افزایش دهیم.
ازنظر ویکتور فرانکل، مطرحکنندۀ روش لوگوتراپی (معنادرمانی)، هر انسانی برای اینکه به حال خوب و موفقیت در زندگی خود برسد، باید حتماً دلیلی برای زندگیکردن داشته باشد. وقتی در زندگی، هدفی داشته باشیم، بهواسطۀ آن هدف، مهارت سازگاری در وجودمان افزایش مییابد و بدین ترتیب، چنانچه قادر به تغییردادن وضعیت دشوار نباشیم، دیدگاه خویش را تغییر میدهیم و سازگاری پیشه میکنیم.
اینگونه واکنش نشاندادن دربرابر مشکلات و مسائل، با سازشگری تفاوت بسیار زیاد دارد؛ زیرا در فرایند سازگاری، انسان با اختیار خود و بهامید ثمری که درنهایت بهدست میآورد، مسائل را میپذیرد و بهواسطۀ برخورداربودن از خلاقیت و اثرگذاری میتواند با انعطاف و بهآرامی بر محیط یا وضعیت اثر بگذارد و آن را بهبود بخشد.
دیدگاهتان را بنویسید