در حال بارگذاری
دانلود اپلیکیشن

جلسۀ چهارم: شناخت دورۀ کودکیِ اول

در دوران کودکی اول، بازی‌کردنِ کودکان، بسیار مهم است و در تأمین و تقویت سلامت جسم و روح آنان نقشی حیاتی دارد. در این دوره، بچه‌ها هیجان‌مدار هستند و به بیان روشن‌تر، لایۀ زیرین تمام رفتارهایشان را هیجانات تشکیل می‌دهد؛ یعنی آن‌ها باید بفهمند که وقتی مثلاً رفتاری پرخاشگرانه را مرتکب می‌شوند، زیر این رفتار، هیجانی به‌نام خشم، نهفته است.
حال، این سؤال مطرح می‌شود که ما والدین، چقدر هیجان‌های مختلف را می‌شناسیم و اساساً چند نوع هیجان پایه وجود دارد. در پاسخ به قسمت دوم این سؤال می‌توان هیجان‌هایی بدین شرح را برشمرد: غم، شادی، ترس، خشم، دوست‌داشتن و دوست‌نداشتن. بچه‌ها باید این شش هیجان را خوب بشناسند و والدین نیز باید ناظر به این هیجانات با فرزندانشان تعامل داشته باشند. اگر بخواهیم رفتارهای فرزندانمان درست، شایسته و مناسب باشد، باید به آنان کمک کنیم تا هیجانات مناسب را تجربه کنند و بدین منظور، آن‌ها باید فکرهای سالمی داشته باشند.
حال، این فکرها از کجا می‌آیند؟ بچه‌ها در دوران کودکی اول، قادر نیستند مانند بزرگ‌سالان در مسائل گوناگون تعقل کنند؛ بلکه صرفاً افکاری اتوماتیک در ذهنشان وجود دارد که معمولاً از شکل و نوع تفکر والدین آنان ناشی می‌شود. به‌صورت قطعی می‌توان گفت هیجانات گوناگون بچه‌ها، اعم‌از هیجانات مثبت و منفی آنان به‌میزانی زیاد در تفکر والدینشان ریشه دارد.
در دوران کودکی اول، بچه‌ها در پردازش‌کردن مسائل گوناگون، ضعیف‌اند؛ زیرا هنوز فرایند تفکر در ذهنشان شکل نگرفته است؛ بدین ترتیب، در این بازۀ زمانی، والدین نباید از کودکان، بیش‌از میزان توان ذهنیِ آنان انتظار داشته باشند؛ چون کودکان زیر شش سال براساس الگوهای رفتاریِ والدین و تفکری که از پدر و مادر خود دریافت می‌کنند، به‌تدریج، پردازش و تفکر را یاد می‌گیرند.
در دوران کودکی اول، فرزندانمان به‌جای پردازش‌کردن امور مختلف و تفکر دربارۀ آن‌ها عملاً الگوهای رفتاریِ والدینشان را در ذهن خود ذخیره می‌کنند و در موقعیت‌های مشابه به‌کار می‌گیرند؛ مثلاً وقتی پدر درصورت بروز تأخیر در دست‌یافتن به خواسته‌هایش بدخُلقی می‌کند، این بدخلقی به‌عنوان یک رفتار خروجی، جای تفکر را در ذهن فرزند او می‌گیرد و بدین ترتیب، فرزند نیز در موقعیت‌های مشابه بدخلقی می‌کند. درواقع، این بدخلقی‌کردن کودک، حاصل تفکر وی نیست؛ بلکه صرفاً بدان سبب که چنین رفتاری را از پدرش دیده است، در موقعیت‌های مشابه، آن را مرتکب می‌شود؛ به بیان روشن‌تر، در این حالت، عملاً هیچ‌گونه پردازشی در ذهن کودک اتفاق نمی‌افتد و او به‌جای تفکر درخصوص مسائل، از تفکر و رفتار والدین خویش استفاده می‌کند که یک میان‌بُرِ هیجانی است؛ مثلاً اغلب ما والدین و به‌ویژه مادران، وقتی یک سوسک را می‌بینیم، می‌ترسیم و جیغ می‌کشیم. در این موقعیت، ترسیدن، هیجان و جیغ‌کشیدن، رفتار است؛ اما آیا واقعاً این ترسیدن و جیغ‌کشیدن، متناسب با محرکی به‌نام سوسک است؟ خیر! حال، این سؤال مطرح می‌شود که چرا بیشتر ما سوسک را یک محرک خطرناک محسوب می‌کنیم و بدان سبب، از آن می‌ترسیم و جیغ می‌کشیم. علت این مسئله آن است که هنگام دیدن سوسک، در ذهنمان پردازش نمی‌کنیم که این حشره هیچ خطری برایمان ندارد؛ حال آنکه درصورت پردازش‌کردن مسئله، به‌راحتی درمی‌یابیم که سوسک نمی‌تواند به ما هیچ آسیبی برساند و بنابراین، ترسیدن ما از این حشرۀ کوچک، اصلاً منطقی نیست.
براساس مثالی که ذکر شد، می‌توان گفت در بسیاری از موارد، کودکان، قادر به فهمیدن افکار ما نیستند؛ اما رفتارهایمان را می‌بینند و در ذهنشان ترجمه می‌کنند؛ مثلاً وقتی مادر به‌محض دیدن سوسک، روی صندلی می‌پرد و جیغ می‌کشد، کودکش این رفتار او را در ذهن خود، چنین ترجمه می‌کند که سوسک وحشتناک است. همان‌گونه که گفتیم، در موقعیت‌هایی از این دست، هیچ پردازشی در ذهن کودک صورت نمی‌گیرد و او صرفاً ازطریق ترجمه‌کردن رفتارهای والدین خود درمی‌یابد که در موقعیت‌های مشابه باید چگونه عمل کند.
با توجه به آنچه گفتیم، اگر والدین می‌خواهند هیجانات فرزندشان ازنوع مثبت و تنظیم‌شده باشد، باید در وهلۀ نخست، خودشان افکار و رفتارهایی مثبت و تنظیم‌شده داشته باشند؛ لذا باید منشأ هیجانات به‌هم‌ریخته در وجود کودکان را در رفتارها و تفکر خویش جست‌وجو کنند و با عملکرد و رفتار درست خود درجهت اصلاح هیجانات و رفتارهای فرزندانشان بکوشند.

ویدیو جلسۀ چهارم

برای دوستان خود ارسال کنید.

از طریق زیر می توانید این مطلب را برای دوستان خود ارسال کنید.

واتساپ تلگرام