آنچه در این جلسات ذکر شد، اصولی بود که دیدگاه والدین، مربّیان و معلمان به مقولۀ بسیار مهم و پیچیدۀ تعلیموتربیت را تغییر میدهد و موجب میشود آنان برای ادامهدادن این مسیر، راهکارهایی جدید را طراحی کنند و روشی درست را بهکار گیرند. دربرابر این تغییر راهکار و روش، ممکن است فرزند ما دچار اضطراب شود یا با ما مقابلهبهمثل کند. در اینجا باید به این نکتۀ مهم توجه کنیم که تربیت، مقولهای دارای درجات و مراحل است و بنابراین، تغییر رفتار ناگهانی در تعامل با فرزندان به هیچ وجه توصیه نمیشود. اصلاح روش تربیتی باید بدون خشونت انجام شود و روندی تدریجی داشته باشد. روش جدیدی که والدین برای تربیت فرزند بهکار میگیرند، باید توأم با مهربانی و درعین حال، قاطعیت باشد تا کمکم مشکلات حل شوند و فرزند به آرامش برسد و بهجای جبههگیری دربرابر والدین با آنان همراه شود؛ البته در این مرحله نباید انتظار داشته باشیم فرزندمان به تربیت و شخصیتی ایدئال و دقیقاً مطابق میل ما برسد؛ بلکه او مشخصاً رشد میکند، مسئولیت کارهایش را میپذیرد و در مسیر پیشرفت قرار میگیرد. درواقع، والدین باید راهبردهای اساسی را بشناسند و بهکار گیرند تا برمبنای آنها بتوانند راهکارهایی متناسب با فرزند خویش را طراحی کنند. نگاه والدین به فرزند و تربیت او باید ازنوع فطری و انسانی باشد؛ بهگونهای که برخلاف نظر اسکینر روانشناس که میان انسان و حیوان، تمایزی قائل نشده و همه را ارگانیزم نامیده است، آنان فرزندشان را انسان بدانند؛ نه حیوان سیرک که صرفاً کارهایی را درقبال دریافت پاداش انجام میدهد. نگرش انسانی به فرزند در فضای خانه و مدرسه، موجب رشد و پیشرفت چشمگیر او خواهد شد.
پساز این مقدمه، در ادامۀ مباحث جلسۀ قبل، دیگر یافتهها دربارۀ ادراک خودشایستگی را بدین شرح ذکر میکنیم:
ج) استفاده از سه نوع دانش برای افزایشدادن ادراک خودشایستگی:
ازطریق ذکر برخی توضیحات دربارۀ عمل موردنظر میتوان ادراک خودشایستگی را در وجود فرزند تقویت کرد. این توضیحات، مشخصاً سه نوع دانش اِخباری، روشی و شرطی را شامل میشود؛ مثلاً اگر میخواهیم دانشآموزان در کلاس درس، مسئله حل کنند و آنان به ما میگویند که قادر به انجامدادن این کار نیستند، با استفاده از این سه نوع دانش برایشان توضیح میدهیم که این مسئلهها درواقع، نمودهایی از زندگی واقعی ما هستند؛ چنانکه مثلاً وقتی برای خرید نان به نانوایی میرویم و به ما گفته میشود قیمت هر نان، پنج تومان است، باید این عدد را در تعداد نانهایی که نیاز داریم، ضرب کنیم تا مشخص شود چه مبلغی را باید به نانوا بپردازیم؛ همچنین اگر پولی که همراه داریم، بیشاز مبلغ کل نانهاست، باید مبلغ نانها را از پول خود کم کنیم تا مشخص شود نانوا باید چه میزان از پول را به ما برگردانَد؛ بدین ترتیب، دانشآموزان میفهمند مسئله چیست و چه کاربردی در زندگی آنان دارد، باید از چه روشهایی برای حلکردن مسئلهها استفاده کنند و چنانچه مشکلی پیش آمد، چه کاری انجام دهند. به همین صورت میتوان با استفاده از این سه نوع دانش، انگیزه و خودشایستگی لازم برای انجامدادن کارهای مختلف را در وجود فرزندان تقویت کرد.
در ادامه، مطالبی را دربارۀ ادراک خودکنترلی (حق انتخاب و اختیار در انجامدادن یا انجامندادن کارها) بهعنوان دیگر عامل ایجادکنندۀ انگیزه بیان خواهیم کرد. در تعامل با فرزندان و تربیت آنان باید در امور مختلف به آنها حق انتخاب بدهیم؛ اما نه بهصورتی که این حق انتخاب، دست ما را ببندد. این حق انتخاب در امور مختلف همچون غذاخوردن و لباسپوشیدن مصداق مییابد. قبلاز ورود به نظریات عرضهشده دربارۀ اینگونه ادراک، ذکر این نکته لازم است که پژوهشهای انجامشده دربارۀ خودکنترلی نشان میدهند جهتگیری این ادراک باید بهسمت هدایتکردن فرزندان به حوزۀ کنترل درونی و به دیگر سخن، خودکنترلی باشد تا درنهایت، فرزند ما به فردی تبدیل شود که با پیشرفت تحصیلی، نمرات خوب، مقاومت، کوشش، دقت، رضایت پایدار (درمقابل رضایت مقطعی)، احساس افتخار ناشی از موفقیت و شرمساری پساز شکست، همبستگی مثبت دارد؛ به دیگر سخن، هرقدر کنترل درونی بیشتر شود، این موارد در وجود فرزندمان تقویت خواهد شد و بالعکس.
نظریههای عرضهشده دربارۀ خودکنترلی بدین شرحاند:
الف) تأثیر افراد دارای ادراک خودکنترلی بر محیط:
بهعقیدۀ بندورا فرد دارای رویکرد درونی باید باور داشته باشد که بر محیط اثر میگذارد تا انگیزۀ لازم برای انجامدادن کار موردنظرش را بهدست آورَد؛ برعکس افراد دارای رویکرد بیرونی که معتقدند قادر به اثرگذاری بر محیط نیستند و بنابراین، انگیزۀ لازم برای انجامدادن بسیاری از کارها را ندارند؛ مانند دانشآموزی که میگوید بهسبب طراحی دشوار امتحان، قادر به پاسخگویی به سؤالها نیست یا بهسبب لجبودن معلم با وی نمیتواند رفتار و تحصیل خود را بهدرستی مدیریت کند؛ همچنین بهعلت کمهوشبودن نمیتواند در درسخواندن پیشرفت کند. درمقابل این افراد، کسانی که دارای ادراک خودکنترلیِ قوی هستند، با صراحت میگویند که خودشان تصمیم میگیرند و امور گوناگونشان را تعیین، جبران یا اصلاح میکنند. افراد دارای رویکرد بیرونی درواقع، توجیهاتی را برای سلب مسئولیت از خود بیان میکنند و همواره گناه را به گردن فرد یا عاملی دیگر میاندازند تا خود تبرئه شوند. ذکر مثالی بدین شرح به روشنشدن مطلب کمک میکند: فرض کنیم در کلاس درس هستیم و ناگهان درِ کلاس با صدای وحشتناکی بسته میشود. اگر دارای رویکرد بیرونی باشیم، بهدنبال فرد یا عامل مقصر در این رویداد میگردیم؛ ولی چنانچه رویکرد درونی داشته باشیم، درصدد یافتن راهکاری برای جلوگیری از تکرار این اتفاق برمیآییم.
ب) کنترل اولیه و ثانویه:
بهطور کلی، همۀ ما انسانها به این مسئله نیاز داریم که خود را در محیطمان مؤثر بدانیم و چنانچه به هر صورتی متوجه شویم اختیار از ما سلب شده است، بهقدری تحت فشار قرار میگیریم که به یک کنترل شبیه کنترل واقعی و اولیه متوسل میشویم که شبهکنترل، کنترل ثانویه و کنترل مجازی نام دارد. در برخی موقعیتها احساس میکنیم هیچ کاری نمیتوانیم انجام دهیم و به دیگر سخن، هیچ گزینهای برای انتخابکردن نداریم و بنابراین، به کنترل ثانویه روی میآوریم؛ مثلاً وقتی در یک محیط پراِزدحام قرار میگیریم و نمیتوانیم آن محیط را تغییر دهیم، در ذهنمان کنترلهایی غیرواقعی و دروغین (شبهکنترل) میسازیم تا به خودمان تلقین کنیم که در محیط، مؤثریم؛ مثلاً برای فریبدادن خودمان میگوییم بسیار خوششانس هستیم و بالاخره از آن ازدحام رهایی خواهیم یافت. درواقع، ازطریق گفتن سخنانی از این دست، به خودمان میقبولانیم که بهنوعی قادر به کنترلکردن محیط هستیم؛ اما واقعیت آن است که هیچ چیز را نمیتوانیم تغییر دهیم.
علاوهبر شبهکنترل دروغین، یک شبهکنترل دیگر نیز وجود دارد که ازنوع جانشین است. در توضیح اینگونه شبهکنترل، مثالی بدین شرح را میتوان ذکر کرد: فرض کنیم یک بانو از پدرشوهر خود میترسد و نمیتواند دربرابر سخنان و رفتارهای آزارندۀ او واکنشی نشان دهد؛ بنابراین، روشهای خود را با روشهای فردی دیگر که قادر به کنترل این محیط است (مانند جاری یا خواهرشوهر)، همسانسازی میکند تا خودش به این باور برسد که بر محیط، مؤثر است؛ حال آنکه واقعیت، چیز دیگری است و او در این موقعیت، عملاً هیچ کاری نمیتواند انجام دهد.
دیگر شبهکنترل مورداستفاده در این موقعیت، شبهکنترل پیشبین نام دارد؛ بدین شرح که تصور میکنیم اگر بدانیم قرار است چه چیزی اتفاق بیفتد، میتوانیم بر محیط، مؤثر باشیم؛ مثلاً فرض کنیم یک معلم سر کلاس میرود و به دانشآموزان میگوید که قرار است درس بخوانند. در این موقعیت، دانشآموزان نمیتوانند چیزی را تغییر دهند؛ اما برای اینکه آنان قادر به تأثیر بر این موقعیت باشند، معلم در گوشۀ تخته مینویسد که دَه دقیقه به تمرین، دَه دقیقه به پاسخگویی به سؤالها، بیست دقیقه به درس جدید، پنج دقیقه به پرسشوپاسخ و دَه دقیقه به دیدن تمرینها اختصاص خواهد یافت. حال، دانشآموزان، دورنمایی از کل کلاس دارند؛ گرچه هیچکدام از این کارها و زمانبندی صورتگرفته برایشان را نه تعیین کردهاند و نه میتوانند تغییر دهند؛ بنابراین، چون میدانند چه کارهایی انجام خواهد شد، کنترلی نِسبی بر محیط دارند. مثال دیگر، مربوط به زمانی است که به مطب دندانپزشک میرویم و آمپولی به لثۀ ما تزریق میشود. در این موقعیت، اگر از قبل به ما گفته شود آمپول قدری درد دارد، با اینکه قادر به تغییردادن چیزی نیستیم، درد را راحتتر تحمل خواهیم کرد؛ ولی در غیر این صورت، تحمل درد برایمان دشوار خواهد بود. براساس مثالهایی که ذکر شد، درصورت پیشبینی موقعیت، قادر به تحملکردن دشواریهای آن خواهیم بود و بدین صورت، شبهکنترلی ازنوع پیشبینی خواهیم داشت و به آرامشی نِسبی خواهیم رسید.
همۀ ما در موقعیتهای گوناگون، بهشدت به ادراک خودکنترلی نیاز داریم و درصورت برخوردارنبودن از این ادراک، انگیزهای برای انجامدادن کارهای مختلف نخواهیم داشت؛ مثلاً اگر درخصوص نوع غذا یا تفریحات پایان هفته به فرزندانمان اجازه بدهیم ازمیان چند گزینه، یک مورد را انتخاب کنند، قطعاً آنان با انگیزه و علاقۀ بیشتری غذا خواهند خورد یا در تفریحی که خود انتخاب کردهاند، شرکت خواهند کرد.
نوع دیگر از شبهکنترل، عبارت از کنترل تعبیری است؛ بدین شرح که وقتی چگونگی یا چراییِ چیزی را نمیدانیم، بهشدت بههم میریزیم؛ چون کنترل اولیه از ما سلب شده است؛ اما وقتی چگونگی یا چراییِ آن موضوع به ما گفته میشود، باوجود اینکه نمیتوانیم چیزی را تغییر دهیم، ادراک خودکنترلی در ما تقویت میشود؛ مثلاً دانشآموزی صبح از خواب بیدار میشود و به او میگویند مدرسه تعطیل است. ابتدا از شنیدن این خبر جا میخورَد و قدری ناراحت میشود؛ ولی وقتی میفهمد علت تعطیلشدن مدرسه، باریدن برف بوده است، متقاعد میشود و قدری آرام میگیرد. نمونۀ دیگر آن است که وقتی خبر فوت ناگهانی کسی را به فردی دیگر میدهند، او ابتدا بسیار شگفتزده میشود؛ ولی پساز فهمیدن علت فوت آن شخص، آرامشی نِسبی مییابد. اینگونه شبهکنترل از آن جهت، «تعبیری» نامیده میشود که در آن، تا وقتی تعبیر چیزی را متوجه نشویم، به آرامش نخواهیم رسید.
برخی نکات پایانی:
- براساس نظریۀ یادگیری اجتماعی بندورا، شخص باید معتقد باشد که بین رفتار او و آنچه در محیط اتفاق میافتد، ارتباط برقرار است و رفتار وی بر محیط اثر میگذارد. به همین صورت، فرزندان ما باید درخصوص مسائلی همچون تحصیل علم به این ادراک برسند؛ نه اینکه ادراکشان آن باشد که دیگران آنان را کنترل میکنند.
- دیگر دستاورد بندورا آن بود که در تحقیق خود دریافت شخص باید معتقد باشد که اجازۀ انتخاب در انجامدادن کار را دارد؛ مثلاً معلم هنگام تکلیفدادن به دانشآموزان، یک بازۀ زمانی را برایشان تعیین کند تا درطول آن، هروقت خواستند، تکلیفشان را انجام دهند؛ همچنین میتواند به آنها حق انتخاب بدهد تا بهدلخواه، مثلاً شمارههای زوج یا فرد را حل کنند و یا پنج صفحه از دَه صفحه را انجام دهند.
- افرادی که درکشان از مقولۀ کنترل با یکدیگر تفاوت دارد، انگیزههایشان برای انجامدادن کار نیز متفاوت خواهد بود. اگر فرزند ما در مدرسه، هیچگونه حق انتخابی نداشته باشد، از انگیزۀ لازم برای تلاشکردن و تحصیل علم، برخوردار نخواهد بود؛ بنابراین، در تمام فضاها، اعماز خانه و مدرسه، فرزندان ما باید حضور پررنگ و حق انتخاب داشته باشند تا هم از آنچه انجام میدهند، لذت ببرند و هم از ایجاد اختلال و بینظمی در کلاس درس بپرهیزند.
- پژوهشها نشان میدهند باید به شخص فرصت داده شود که دربارۀ رفتارها و حتی اندیشههایش تصمیم بگیرد.
- دیگر نکتۀ بسیار مهم، آن است که فرد باید در تفکر خود، استقلال داشته باشد تا بتواند با دیگران ارتباط برقرار کند. اگر به کسی بگوییم که باید عین ما فکر کند، دیگر در عمق وجودش با ما رابطهای دوستانه نخواهد داشت و به بیان روشنتر، ارتباط مؤثر میان ما و او ازبین خواهد رفت.
- پاداشهای بیرونی، ادراک خودکنترلی فرد را کاهش میدهند و ضعیف میکنند؛ بنابراین، وقتی به کودکمان جایزه میدهیم، با این کارمان ادراک خودکنترلی او را دراختیار خود میگیریم و حس خودمختاریاش را ضعیف میکنیم؛ به دیگر سخن، علت فعل نباید دریافت پاداش باشد؛ بلکه فرد باید براساس تمایل درونیِ خویش کار موردنظر را انجام دهد.
- جهتگیری معلمان در خودمختاری دانشآموزان، باعث تشویق آنان به انتخاب تکالیف، تعدیل علایق و حلشدن مشکلات میشود؛ بنابراین، عملکرد معلمانی که به خودمختاریِ دانشآموزان احترام میگزارند، مصداق تشویق واقعی است؛ زیرا دانشآموزان آنان حق انتخاب و عزتنفس دارند و خودشایستگی و انگیزش درونی در وجودشان تقویت میشود.
- نقش ارزیابی معلم نباید از نقش اطلاعرسانی او (عرضهکردن اطلاعات مفید، مثبت و صادقانه به دانشآموزان) پررنگتر باشد.
- معلم نباید بر دانشآموزان، کنترل بسیار نزدیک داشته باشد یا مرزهایی انعطافناپذیر برای تکالیفشان درنظر گیرد؛ زیرا در این صورت، انگیزۀ تحصیل و یادگیری را در وجود دانشآموزانش ضعیف و حتی نابود خواهد کرد.
- ازمیان دو ادراک خودشایستگی و خودکنترلی، نوع اول بهمیزان بیشتری ما را در انجامدادن کارها درگیر میکند؛ بدان معنا که اگر بدانیم میتوانیم کاری را انجام دهیم، حتی اگر اختیار کافی نداشته باشیم، بازهم مایل به انجامدادن آن خواهیم بود و بنابراین، بهتر است بیشاز هر چیز، بر افزایشدادن تواناییهای فرزندانمان متمرکز شویم.
- در برخی موارد خاص و محدود میتوان از انگیزش بیرونی استفاده کرد؛ اما افراط در این کار به هیچ وجه توصیه نمیشود و صرفاً در شروع کار برای افزایشدادن خودشایستگی، مُجاز است. در این حالت نیز باید بر ماهیت اطلاعرسانی انگیزش بیرونی تأکید کرد؛ نه بر پاداش و جایزهبودن آن؛ مثلاً اگر به دانشآموز، نمره میدهیم، کنار آن، یک توضیح برایش بنویسیم که بارِ اطلاعرسانی داشته باشد. دیگر توصیۀ کاربردی آن است که در چنین موقعیتی بهجای جایزه، یک پاداش نمادین (مثل علامت، ستاره یا امضا) به دانشآموز بدهیم تا نشانهای از عملکرد خوب و درست وی باشد. نهایتاً میتوان در برخی موارد به فرد اجازه و فرصت داد تا خودش پاداش خود را انتخاب کند.
صوت جلسه
فایل های مرتبط
# | عنوان | دریافت |
1 | فایل جلسه دهم | دریافت فایل |