تاکنون، دو مورد از یافتههای بندورا دربارۀ ادراک خودشایستگی را بهصورت مختصر توضیح دادیم. در این جلسه، بحث را با تبیین دیگر یافتههای وی در این حوزه پی میگیریم:
- ممکن است ما تجربههای دیگران را جانشین تجربههای خود کنیم؛ بدان معنا که وقتی مثلاً در کلاس درس نشستهایم و معلم سؤالی میپرسد، بهمحض آنکه همکلاسی ما برای پاسخدادن به سؤال، دستش را بلند میکند، ما هم دستمان را بالا میبریم؛ زیرا توانایی خود را با توانایی او مساوی میدانیم؛ همچنین اگر معلم، یک دانشآموز دیگر را توبیخ یا تنبیه کند، تصور میکنیم که حتماً با ما هم چنین رفتاری خواهد داشت. در موقعیتهای دیگر نیز این مسئله کاملاً صدق میکند و همواره به نوعی اشتراک تجربه با دیگران معتقدیم؛ به دیگر سخن، تجربۀ خود را تجربۀ دیگران میدانیم و تجربۀ آنان را تجربۀ خویش بهشمار میآوریم. برای معلمان، بسیار زیاد پیش آمده است که وقتی در کلاس، با یک دانشآموز صحبت میکنند، چند دانشآموز دیگر نیز به صحبتهای آنان واکنش نشان میدهند؛ زیرا با این دانشآموز، تجربۀ جانشین دارند. جالب آن است که برخی والدین از این مسئله سوءاستفاده میکنند؛ مثلاً وقتی فرزندشان از انجامدادن کاری امتناع میکند، با استفاده از فرزند یکی از اقوام که همسنّوسال فرزند خودشان است، او را به انجامدادن آن کار ترغیب میکنند؛ به این صورت که میگویند: «ببین او هم این کار را انجام داده است!»؛ حال آنکه این کار بسیار نادرست است؛ زیرا در آن، تفاوتهای فردی میان دو نفر لحاظ نمیشود. ممکن است این کار، سبب ترغیب فرزند به انجامدادن کار خوب و درست شود؛ اما چنانچه او در انجامدادن آن کار موفق نشود، به احتمال زیاد، دشمنیای قوی میان وی و آن فرزندی که با او مقایسه شده است، شکل خواهد گرفت که تبعاتی گاه جبرانناپذیر دارد. شایان ذکر است که این جانشینیِ تجربه بهمعنای مقایسهکردن فرزند خود با فرزند دیگران نیست؛ ولی او خود، عملاً این مقایسه را انجام میدهد و درنتیجۀ آن آسیب میبیند. درعوض این کار میتوان از فرزند خود پرسید: «میتوانی این کار را امتحان کنی؟» یا «بهنظر خودت ازپسِ این کار برمیآیی؟». درمجموع باید کاری کنیم که فارغ از تشویق و ترغیب مبتنیبر دروغ (با استفاده از جملههایی مانند: «من میدانم که تو خیلی باهوش، توانا و... هستی و ازعهدۀ انجامدادن این کار خاص برمیآیی»)، فرایند یادگیری برای فرزندمان بهصورتی لذتبخش درآید.
- تقویت یا تضعیف ادراک خودشایستگی در وجود ما بهمیزانی زیاد به تجربیاتی بستگی دارد که درخصوص پیروزشدن یا شکستخوردن داریم؛ بدین شرح که درصورت زیادشدن تعداد پیروزیهایمان احساس توانایی و خودشایستگی در وجود ما بهمیزانی چشمگیر افزایش مییابد و تقویت میشود؛ برعکس، درصورت افزایشیافتن تعداد شکستهایمان احساس ناتوانی در وجود ما قوّت مییابد؛ مثلاً بانویی که در پختن غذایی خاص تبحر دارد، با اعتمادبهنفس زیاد، آن را برای پذیرایی از مهمانانش انتخاب میکند؛ چون براساس تجربههای مثبتی که درخصوص این غذا دارد، میداند که بازخورد خوبی از مهمانان دریافت خواهد کرد؛ برعکس، اگر تجربیاتی منفی درخصوص پختن غذایی خاص داشته باشد، هرگز آن را برای پذیرایی از مهمانان انتخاب نخواهد کرد؛ زیرا میداند که به احتمال زیاد، آن غذا خراب میشود و درنتیجه، او بازخوردهای خوبی از مهمانان نخواهد گرفت؛ البته برخی موارد استثنا نیز در این قاعده وجود دارند؛ چنانکه مثلاً ممکن است فردی را ببینیم که باوجود شکستخوردنهای مکرر، ناامید نمیشود و بازهم تلاش میکند تا موفق شود؛ بنابراین، فردی بهنام برنارد واینر درپی بررسی افراد گوناگونی که موفق شده یا شکست خورده بودند، نظریۀ اِسناد را عرضه کرد که براساس آن، تعداد موفقیتها و شکستها اهمیتی ندارد؛ بلکه مسئلۀ مهم آن است که موفقیت یا شکست خود را به چه عامل یا عواملی نسبت میدهیم. براساس یافتههای واینر، کسانی که رویکرد بیرونی دارند و به دیگر سخن، با جایزه و پاداش بزرگ شدهاند، این عوامل را ازنوع بیرونی میدانند؛ حتی اگر بهظاهر، عوامل درونی را مطرح کنند. این افراد درواقع، عامل موفقیت خود را شانس، معجزه و اتفاق میدانند؛ هرچند ممکن است در گفتوگو با دیگران، پشتکار و همت را علت پیروزی خویش ذکر کنند؛ مثلاً اگر به بانویی با این رویکرد گفته شود چه غذای خوبی پخته است، احتمالاً پاسخ خواهد داد که برحسب شانس و اتفاق، غذایش به این خوبی شده است؛ البته تردیدی وجود ندارد که همۀ ما انسانها قائم به وجود خداوند متعال هستیم و از خودمان هیچ قدرتی نداریم؛ ولی در سطح پایینتر، خودمان دارای نقش هستیم؛ یعنی از تواناییهایی که خدا به ما عطا فرموده است، استفاده کرده و به موفقیت دست یافتهایم. این دقیقاً معنای اعتمادبهنفس است؛ یعنی باور کنیم که خدا به ما قدرت داده است و ما باید از این قدرت برای کسب موفقیت استفاده کنیم. حال، اگر موفقیتی حاصل شد، این موفقیت، منتسب به همت و تلاش ماست و در سطح بالاتر، در لطف و عنایت الهی ریشه دارد. درنهایت، پساز کسب موفقیت باید به درگاه خالق یکتا شکرگزار باشیم و لطف و عنایت او را ازیاد نبریم. هیچ کسی نمیتواند بگوید این توانایی، تماموکمال به خودش تعلق دارد و پروردگار یکتا در موفقیت او هیچ نقشی نداشته است. درواقع، توانایی ازجانب خدا به این فرد داده شده و سپس او از آن استفاده کرده است. با توجه به آنچه گفتیم، توکل و اعتمادبهنفس درامتداد یکدیگر قرار دارند و بین آنها هیچگونه تضاد یا تناقضی دیده نمیشود. اگر معرفت الهی داشته باشیم، اذعان خواهیم کرد که بدون لطف و عنایت خداوند متعال، حتی یک لحظه، چیزی از خودمان نداریم و بنابراین باید حول محور وظایفمان عمل کنیم؛ یعنی از تواناییهایی که حق- تعالی- به ما لطف و عنایت فرموده است، درجهت انجامدادن وظایف خویش در جایگاههای مختلفی که داریم، استفاده کنیم. با این رویکرد، اگر در هر کاری موفق میشویم، این موفقیت بدان معناست که از مهارتی که خدا به ما داده، بهنحو احسن استفاده میکنیم. اگر این لطف و عنایت، یک لحظه قطع شود، از خوددمان هیچ نخواهیم داشت و راه به جایی نخواهیم بُرد. براساس نصّ قرآن کریم، ما انسانها فقیر مطلقیم و خدا غنی مطلق است؛ بنابراین، همواره باید بابت نعمات و الطاف باری- تعالی- از او سپاسگزار باشیم. با توجه به تمام مطالب ذکرشده، والدین باید بسیار مراقب باشند که فرزندانشان را با این رویکرد بیرونی تربیت نکنند تا آنان نگرشی درست درخصوص موفقیتها و شکستهایشان داشته باشند. برعکس افراد دارای رویکرد بیرونی، کسانی که درخصوص عوامل موفقیت یا شکستشان رویکرد درونی دارند، برمبنای تشخیص خود، کارهای درست را انجام میدهند و از انجامدادن کارهای نادرست صرفنظر میکنند و میل درونیشان سبب انجامدادن یک کار مشخص میشود؛ مثلاً بدان علت نماز میخوانند که این عبادت را ابزار و راهی مناسب برای شکرگزاری میدانند؛ همچنین به این دلیل به نیازمندان کمک میکنند که این کارشان توجیه عقلی دارد و کاملاً درست و خیرخواهانه است. چنین کسانی کارهای درست را برحسب میل و گرایش درونیِ خویش انتخاب میکنند و کارهای نادرست را دور میریزند. تعبّد، یعنی بندگیکردن برای خدا دقیقاً انتخاب این افراد است؛ نه اینکه ازسرِ اجبار یا ناچاری، این کار را انجام دهند و بدین ترتیب، «لا إِکراهَ فی الدّینِ»، تماموکمال معنا مییابد. اگر فرزندمان را با این رویکرد تربیت کنیم، او خود را بندۀ خدا میداند و همواره محبّ خداست؛ زیرا به خدا اعتماد و اعتقاد استوار دارد؛ نه اینکه بهخاطر طمعداشتن به بهشت یا ترس از جهنم، بندگی برای خدا را بپذیرد. اگر فرزندان ما به این رویکرد درونی خو بگیرند، خیلی راحت، دین را میپذیرند و هرگز دچار معضلات اعتقادی نمیشوند. درنهایت باید درقبال عملکرد صحیح فرزندان، بهگونهای صحیح، فارغ از تعریف و تمجید بیارزش و مخرّب، به آنان بازخوردهای درست و حاوی اطلاعات مفید و صادقانه داد؛ مثلاً اگر یک نقاشی زیبا کشیدند یا کاردستی خوبی درست کردند، دربارهاش با آنها حرف بزنیم و جنبههای مثبت کارشان را تحلیل کنیم. اثر و لذت این کار از تعریف و تمجید بیرونی، بسیار بیشتر و ماندگارتر است. یکی از بهترین بازخوردهایی که میتوانیم در هردو زمان حصول موفقیت و بروز شکست، به فرزندمان بدهیم، همدلیکردن با اوست که موجب رشد شخصیتش میشود. بازخورددهی به کودک و عملکرد او هرگز نباید به محدودکردن خلاقیتش بینجامد. بدین منظور باید همواره استقلال فکر و شخصیت کودک را درنظر داشته باشیم و دیدگاههایمان را به او تحمیل نکنیم؛ مثلاً اگر کودکی برای کشتیای که بهعنوان کاردستی ساخته است، بال قرار داد، بهجای ایرادگرفتن از او بهدنبال یافتن دلیل و منطقی باشیم که پشتسر این کارش نهفته است.
- یکی از نتایج ارزیابی نادرست عملکردهای فرزندان این است که در درازمدت، آنان به افرادی خوددرگیر (معطوف به خود) تبدیل میشوند که همواره خودشان را با هنجارهای اجتماعی میسنجند؛ مثلاً وقتی مادری از نمرۀ فرزندش راضی نیست، او میگوید که بیشتر همکلاسیهایش نتوانستهاند همین میزان را نیز بهدست آورند؛ همچنین وقتی این فرزند بزرگ شد و به دانشگاه رفت، در پاسخ به افرادی که از پوشش وی یا نحوۀ نمازگزاردنش ایراد میگیرند، خواهد گفت که بسیاری از افراد، همین میزان حجاب را نیز رعایت نمیکنند یا به همین شکل هم نماز نمیخوانند. درمقابل این دسته افراد، گروهی دیگر قرار دارند که معطوف به تکلیفاند؛ یعنی به دیگران کاری ندارند و عملکردشان را صرفاً براساس نتیجۀ خود آن عملکرد ارزیابی میکنند؛ نه نتایجی که دیگران بهدست آوردهاند؛ مانند دانشآموزی که در امتحان، نمرۀ 19.5 گرفته؛ اما بسیار ناراحت است؛ چون با خودش قرار گذاشته بوده که در این امتحان، هیچ اشتباهی نداشته باشد؛ هرچند نمرۀ نفر بعدیاش از نمرۀ او خیلی پایینتر باشد. نمونۀ دیگر، فردی است که بر خودش تکلیف کرده است نماز شب بخواند یا نماز صبحش را اولوقت بهجای آورَد و به این مسئله کاری ندارد که بسیاری از افراد دیگر، اصلاً نمازهای واجبشان را نمیخوانند. این فرد اگر برخلاف تکلیفش عمل کند، از خود ناراضی خواهد بود. بهطور کلی، ما میتوانیم بهصورت نامحدود، معطوف به خود نباشیم و درعوض، بر تکالیفمان متمرکز شویم. اگر فرزند خود را با رویکرد درونی تربیت کنیم، معطوف به تکلیف خواهد بود و بدون توجه به اینکه دیگران چه کاری انجام میدهند، در بهجایآوردن وظایف و تکالیف خود و در یک کلام، آنچه ازنظر او صحیح است، ثابتقدم و استوار خواهد بود و در هیچ مکان و زمانی ایمانش خللی نخواهد یافت؛ زیرا با میل و انگیزۀ درونیاش برای خود، تکلیف مشخص میکند و به انجامدادن آن التزام مییابد؛ بدین ترتیب، بازهم به این نتیجه میرسیم که در تربیت فرزندان، بهتر است رویکردمان را بهسمت انگیزش درونی ببریم و از کارهایی همچون جایزهدادن و تحسین و تمجید بیفایده بپرهیزیم؛ برعکس، به انتخابها، تصمیمها و نظرهایشان احترام بگزاریم و آنها را مسئول و انتخابگر بار بیاوریم. چنانچه فرزندان حاصل این شگرد تربیتی، زمانی نتوانستند تکالیفشان را دقیق و کامل، آنگونه که درنظر دارند، انجام دهند، بهترین اقدام والدین، همدلیکردن با آنان و کمککردن به آنها برای درسگرفتن از اشتباهاتشان است؛ نه دلداریدادنشان. شایان ذکر است که این معطوف به تکلیف بودن را نباید با کمالگرایی اشتباه گرفت؛ زیرا این دو مقوله اساساً با یکدیگر تفاوت دارند و فردی که به تکالیف خویش معطوف است، درواقع، برای آموزشدادن چیزی یا کاری به خودش تلاش میکند؛ فارغ از آنکه دیگران دربارهاش چه بگویند و چه نظری داشته باشند.
صوت جلسه
فایل های مرتبط
# | عنوان | دریافت |
1 | فایل جلسه نهم | دریافت فایل |