در حال بارگذاری
دانلود اپلیکیشن

جلسۀ هفتم: نقش والدین در اصلاح رفتار کودکان

در تربیت فرزندان، بیش‌از هر چیز باید به این مسئله فکر کنیم که درقبال آنان چه مسئولیتی را برعهده داریم. درپی اندکی تأمل درخصوص نیازهای کمبودیِ فرزندانمان درمی‌یابیم تاکنون، عملکرد ما به‌گونه‌ای بوده است که با جایزه‌دادن‌هایمان درواقع، آنان را سخیف و بی‌ارزش کرده‌ایم؛ درست مانند حیوانی که در سیرک، کارهایی را انجام می‌دهد تا دراِزای آن‌ها خوراکی دریافت کند؛ بنابراین باید روش قبلی را کنار گذاشت و در تعامل با فرزندان و تربیت آنان از روشی مناسب استفاده کرد تا شخصیت انسانیِ آن‌ها تخریب نشود و آسیب نبیند. درمجموع، هدف آن است که فرزندی عاقل، متفکر و مسئول تربیت کنیم؛ به‌گونه‌ای که تمام کارهایش مبتنی‌بر انتخاب‌های آگاهانۀ او باشند؛ نه براساس طمع به جایزه یا ترس از تنبیه.
با توجه به آنچه گفتیم، در فرایند تربیت کودکان باید مشخصاً بر نیازهای وجودیِ آنان (خودشکوفایی، کنجکاوی و زیبایی‌شناسی) متمرکز شویم و از نیازهای کمبودی‌شان چشم بپوشیم؛ زیرا تمرکز بر نیازهای کمبودی در تعامل با افرادی همچون مجرمان یا کودکان مبتلا به عقب‌ماندگی ذهنی و مغزیِ فاقد قدرت تصمیم‌گیری و استدلال، مصداق دارد.
اکنون تصمیم می‌گیریم برانگیخته‌شدن فرزند یا دانش‌آموزمان برای انجام‌دادن کاری خاص را بر نیازهای وجودیِ او متمرکز کنیم. بدین منظور، توجه ما باید به ویژگی‌های انسانی‌ای که خداوند متعال در وجود او قرار داده است، معطوف باشد و این ویژگی‌ها را ازبین نبریم؛ مانند کنجکاوی دربارۀ خود و محیط پیرامون که درواقع، نوعی فضولیِ مثبت و از خصوصیات ذاتیِ انسان است و سبب رشد او می‌شود؛ مثلاً کودکان در سنّی خاص، درخصوص برخی اعضای بدن خود مانند آلت تناسلی‌شان کنجکاو می‌شوند و دوست دارند آن‌ها را بیشتر بشناسند. در این موقعیت، تربیت جنسیِ آنان به‌شکل درست ضرورت می‌یابد و مانع انحرافشان می‌شود. درمجموع، هر کودکی یک سؤال زنده است و رفتار درست والدین، مربّیان و معلمان می‌تواند او را از کنجکاوی به یادگیری لذت‌بخش برساند.
دیگر نکتۀ درخور ذکر، آن است که انسان ذاتاً درصدد جست‌وجو برای یافتن مشکلات و غلبه بر آن‌ها برمی‌آید؛ به همین سبب مشاهده می‌کنیم که فرزندمان درصورت برخورداربودن از رشد سالم، پس‌از حل‌کردن هر مشکلی به خودش افتخار می‌کند؛ زیرا خود را فردی توانا در حل مشکل می‌یابد؛ مثلاً وقتی یکی از وسایلش خراب می‌شود و می‌خواهیم در درست‌کردنش به او کمک کنیم، او اصرار می‌کند خودش این کار را انجام دهد و پس‌از موفق‌شدن در کارش به خود و توانایی‌اش افتخار می‌کند. براساس این ویژگی می‌توانیم برخی مشکلات را متناسب با سن و توانایی کودک مطرح کنیم و از او بخواهیم راهکارهایی برای حل‌کردن آن‌ها پیشنهاد بدهد. درمجموع، کودکان ذاتاً دوست دارند خودشان مشکلاتشان را حل کنند؛ حال آنکه بیشتر والدین ازسرِ ناآگاهی، این حس استقلال را در وجود آنان ازبین می‌برند و به آن‌ها چنین القا می‌کنند که هر مشکلی برایشان پیش آمد، باید از پدر و مادر یا مدیر، ناظم و معلم بخواهند آن مشکل را حل کنند. اگر والدین به فرزندشان استقلال و اعتمادبه‌نفس لازم برای حل مشکلاتش را بدهند، آن فرزند چنان به‌لحاظ عقل و توانایی رشد می‌کند که به‌گفتۀ پیامبر- صلّی الله علیه و آله- در هفت سال سوم زندگی‌اش وزیر والدین خود می‌شود و در حل مشکلاتشان به آن‌ها کمک می‌کند.
نکتۀ بعدی آن است که ما انسان‌ها به‌دنبال کسب مهارت‌ها، قابلیت‌ها و ظرفیت‌های گوناگون می‌رویم و همواره دوست داریم مهارت‌هایمان را افزایش دهیم؛ حال آنکه درنتیجۀ عملکرد نادرست بسیاری از والدین، کودکان، پیشنهاد انجام‌دادن هر کار یا فراگرفتن هر مهارتی را رد می‌کنند؛ چون از اشتباه‌کردن و شکست‌خوردن می‌ترسند. والدین و معلمان باید به کودکان بیاموزند که اشتباه‌ها درواقع، دوستان آنان هستند و به آن‌ها درس‌هایی ارزشمند می‌آموزند.
دیگر نکتۀ درخور توجه، آن است که ما انسان‌ها همواره دوست داریم در دو حوزۀ علم و عمل، به سطوح بالاتری از پیچیدگی برسیم؛ مثلاً کودکان وقتی در بازی کامپیوتری، یک مرحله را با موفقیت می‌گذرانند، مرحلۀ بعدی را که سخت‌تر و پیچیده‌تر است، انتخاب می‌کنند و دوست ندارند مرحلۀ قبلی را دوباره انجام دهند. این میل به پیشرفت در وجود همۀ ما به‌عنوان انسان‌هایی سالم، کاملاً طبیعی است؛ البته به دلایل گوناگون، شدت‌وضعف این ویژگی در تمام انسان‌ها یکسان نیست.
حال، این سؤال مطرح می‌شود که هدف اصلی از تعلیم‌وتربیت فرزندان چیست. در پاسخ می‌توان گفت مهم‌ترین هدف از تعلیم‌وتربیت باید رشد باشد تا از این رهگذر، آبادانیِ دنیا و آخرت فرد، محقق شود. شایان ذکر است که رشد، زمینه‌های مختلفی دارد و باید مشخص شود کدام رشد، موردنظر است. مهم‌ترین رشدهای مدّنظر در این بحث بدین شرح‌اند:
الف) رشد انعطاف‌پذیری: منظور از این رشد، آن است که انسان بتواند با وضعیت‌های مختلف، سازگار و منطبق شود؛ البته این‌گونه رشد، هرگز به‌معنای چشم‌پوشیدن از ارزش‌های خود نیست؛ مثلاً در موقعیتی که خمیردندان در دسترس نبود، به‌جای احساس درماندگی، قدری فکر کنیم و به این نتیجه برسیم که می‌شود با چیزهایی مثل نمک هم مسواک زد.
ب) رشد اخلاقی و معنوی (مذهبی): این رشد، چنان‌که می‌دانیم، عبارت است از تعالی‌یافتن فرد در حوزه‌های دین، فضایل اخلاقی و معنویت.
ج) رشد پویایی و پرسشگری: همان‌گونه که پیشتر گفتیم، کنجکاوی از ویژگی‌های ذاتی انسان به‌شمار می‌آید و والدین باید به تقویت این ویژگی در وجود فرزندشان کمک کنند؛ بدان معنا که به او اجازه دهند آزادانه سؤال کند و از این رهگذر، اطلاعات موردنیازش را به‌دست آورَد.
د) رشد تفکر منطقی؛
ه) رشد مسئولیت‌پذیری؛
و) رشد تفکر نقّاد: این رشد عبارت است از ایجاد و تقویت مهارت تشخیص‌دادن خوبی‌ها و نیز اشکالات موجود در هر پدیده و موضوع یا شخص موردنظر.
ز) رشد خلاقیت: خداوند متعال خلاقیت را در وجود همۀ ما انسان‌ها قرار داده است و ما می‌توانیم این نیرو را در وجودمان رشد دهیم و بارور کنیم.
ح) رشد جسمی؛
ط) رشد انتخابگری؛
ی) رشد روابط اجتماعی: در این حوزه از رشد، بر مهارت فرزندان در مسائلی همچون دوست‌یابی، نگه‌داشتن دوست خوب، قطع‌کردن دوستیِ ناباب، کار گروهی و تقسیم‌کار تمرکز می‌شود. فرزندان باید در فضای خانه و مدرسه، در این زمینه‌ها رشد کنند و مهارت‌های اجتماعی را به‌میزانی قابل قبول فراگیرند و به‌کار بندند.
ک) رشد شناختی: در این حوزه، قدرت تصمیم‌گیری دربارۀ هر چیزی، درنظرگرفتن عواقب هر تصمیم و انتخاب بهترین راه، موردنظر است.
ل) رشد شخصیت: در این بخش، عزت، حرمت و کرامت نفس افزایش می‌یابد و اعتمادبه‌نفس افراد بیشتر می‌شود که همگی درزمرۀ مهارت‌های درون‌فردی هستند.
م) رشد عواطف، احساسات و هیجان‌ها: کودکان ما باید احساسات خود را بشناسند و از یکدیگر تفکیک کنند و قادر به بیان‌کردن آن‌ها باشند؛ همچنین باید تشخیص دهند که احساساتشان با احساسات دیگران لزوماً یکسان نیست و تفاوت‌هایی دارد. آن‌ها باید بپذیرند که هر فردی چندین احساس دارد و بتوانند احساسات طرف مقابل را نیز ببینند و درک کنند؛ به‌علاوه باید به این باور برسند که هریک از اعمالی که انجام می‌دهند، بر عواطف و احساسات دیگران اثر می‌گذارد.
ن) رشد مدیریت؛
س) رشد دانش؛
ع) رشد زیبایی‌شناسی.
توصیه‌هایی برای تعامل بهتر با فرزندان:
نخست: هنگام صحبت‌کردن با فرزندان به‌جای استفاده از ضمیرها و فعل‌های دوم‌شخص مفرد، از ضمیرها و فعل‌های اول‌شخص مفرد استفاده کنیم؛ یعنی بیشتر با آنان دربارۀ خودمان و احساساتمان صحبت کنیم؛ مثال: «من خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم موفق شدی کاردستی‌ات را تمام کنی»؛ «من نگران شدم وقتی دیدم دیر کردی»؛ «وقتی معلم داشت دربارۀ تو و موفقیت‌هایت صحبت می‌کرد، من به وجودت افتخار کردم». استفاده از این شگرد، سبب می‌شود فرزند ما هرگز احساس نکند متهم و محکوم شده است و ما از او انتقاد یا وی را سرزنش می‌کنیم؛ بنابراین، بهتر و بیشتر با ما همکاری می‌کند و از این طریق، به رابطه‌ای همیارانه با او دست می‌یابیم و درنتیجه، تمام مشکلات را با کمک او حل خواهیم کرد. از آن سوی، منشأ بروز تنش با فرزندان، آسیب‌دیدن این رابطۀ همیارانه و همدلانه است.
دوم: هنگام بیان‌کردن احساساتمان خودِ احساس واقعی و اولیه را ذکر کنیم و از توسل به خشم به‌عنوان لایۀ روییِ احساسات خویش بپرهیزیم؛ چون خشم به ما قدرتی می‌دهد که در اینجا اصلاً به آن نیازی نداریم؛ مثلاً خیلی صریح بگوییم که دچار احساس نگرانی هستیم و از توسل به خشم غیرمنطقی و نابخردانه بپرهیزیم.
سوم: به هیچ وجه وارد حیطۀ شخصیت فرزندمان نشویم و به آن‌ها صفت خوب یا بد ندهیم؛ زیرا ما به شخصیت هیچ کسی و حتی به شخصیت خودمان احاطه نداریم؛ بنابراین، بهترین کار آن است که به‌جای تعریف‌کردن از شخصیت فرزندمان، از کار او، البته نه به‌صورت تصنعی و با نقشۀ قبلی که مصداق حیله‌گری باشد، تعریف کنیم (مثلاً بگوییم: من دیدم که خیلی پشتکار به‌خرج دادی/ به دوستت کمک کردی). درخصوص ویژگی‌های منفی نیز می‌توان جمله‌هایی از این دست را بیان کرد: «من احساس می‌کنم که امروز خسته‌ای/ روز خوبی نداشته‌ای». درواقع نباید صفت‌های دائمی و همیشگی را در توصیف شخصیت فرزندان به‌کار بریم؛ مانند: «تو بچۀ خوب/ مهربان/ زیبا... هستی»؛ درعوض می‌توانیم بگوییم: «من دیدم که امروز، کار خیلی خوبی انجام دادی. چقدر عالی!». صفت‌دادن به فرزند نه‌تنها وی را خوشحال نمی‌کند؛ بلکه گاه باعث ایجاد این اضطراب در وجودش می‌شود که مبادا والدین بفهمند چنین صفتی در او وجود ندارد. اطلاق‌کردن صفت‌هایی کلیشه‌ای همچون «زیبا» و «مهربان» به فرزندان، دروغی بیش نیست و دست‌کم، خود فرزند می‌داند که این صفت را ندارد. یکی از آفات مترتب بر اطلاق صفت‌های خوب به فرزندان، ریاکارشدن آنان است که هم برای خودشان و هم برای جامعه، زیان‌های فراوان دارد. برای جلوگیری از بروز این معضل، بهترین کار این است که احساسات خود را به انتخاب فرزندمان وصل کنیم و مثلاً بگوییم: «من امروز از اینکه دیدم لباس‌هایت را مرتب پوشیده‌ای، خیلی خوشحال شدم» یا «وقتی نماز می‌خواندی، احساس بسیار خوبی از دیدنت داشتم». از یک منظر می‌توان گفت صفت‌های خوبی که بی‌حساب‌وکتاب به فرزندانمان می‌دهیم، همان اثر مخرب جایزه‌ها را دارند و موجب بروز تعارض در آنان می‌شوند؛ زیرا باعث می‌شوند آن‌ها با خود فکر کنند که مثلاً درطول امروز، پنج بار، خوب بوده‌اند و هفت بار، بد. درمجموع، اطلاق هرنوع صفت مثبت یا منفی به فرزندان، عواقب خاص خود را دارد که نمی‌توان از شر کوتاه‌مدت یا بلندمدت آن‌ها رهایی یافت.
چهارم: دیگر توصیۀ بسیار مهمی که به‌ویژه خانواده‌های مقتدر، آن را در تربیت فرزندانشان پیش چشم دارند، این است که دو فایل درنظر می‌گیرند: یکی برای مقولۀ رفتار و دیگری برای سه مقولۀ احترام، عواطف و احساسات، و پذیرش. در ادامه، این مقولات را شرح می‌دهیم:
- پذیرش: اگر استانداردهایی خاص را تعیین کنیم و به فرزندمان بگوییم درصورت دارابودن آن‌ها فرزند ما خواهد بود، او هرگز به این استانداردها دست نمی‌یابد و احساس تعلق در وجود وی آسیب می‌بیند و در دوران بزرگ‌سالی نیز نقصی اساسی در تربیتش بروز می‌کند. به‌جای این کار باید به فرزندمان بگوییم هرچه و به هر صورتی باشد، فرزند عزیزمان و هدیۀ خدا به ما و کل خانواده است؛ ولی در ادامه، از او بخواهیم تلاش کند تا یک قدم به‌سمت جلو بردارد.
- احترام: در این حوزه، به فرزندمان می‌گوییم که همیشه ازنظر ما قابل احترام است؛ حتی اگر کار بدی انجام بدهد. درنتیجۀ این کار بسیار درست، فرزند ما اطمینان خواهد داشت که حتی درصورت ارتکاب خطا بازهم احترامش را حفظ می‌کنیم.
- عواطف و احساسات: در این بخش، به فرزندمان القا می‌کنیم که همیشه و در هر وضعیتی دوستش داریم؛ حتی اگر خطایی از او سر بزند؛ البته وی باید بکوشد رفتار نادرست خود را اصلاح کند.
- رفتارها: همان‌گونه که گفتیم، فرزند ما باید رفتارهای نادرست خود را اصلاح کند؛ هرچند در هر وضعیتی به‌عنوان فرزند برایمان قابل احترام و موردعلاقه است؛ مانند آنکه به فرزندمان بگوییم هم او را خیلی دوست داریم و هم برایش احترام قائلیم؛ اما درعین حال انتظار داریم وی در نگهداری وسایل مدرسه‌اش دقت بیشتری داشته باشد. خانواده‌ای که از چنین سازوکاری در تربیت فرزندش استفاده می‌کند، همواره ازنوع پذیرنده است و به هیچ قیمتی فرزند را طرد نمی‌کند.
درمجموع، حتی در اوج عصبانیت و ناراحتی ازدست فرزندمان نباید به او بگوییم دیگر فرزند ما نیست یا دوستش نداریم؛ بلکه صحبت‌کردن با وی را به زمانی دیگر موکول کنیم که حال بهتری داریم و درعین حال، به او اطمینان بدهیم که هر اتفاقی هم بیفتد، همیشه دوستش خواهیم داشت؛ البته این را هم بگوییم که او باید کار بدش را جبران کند. رفتار ما همواره باید به‌گونه‌ای باشد که فرزندمان اطمینان یابد او را همان‌گونه که هست، پذیرفته‌ایم، برای شخصیتش احترام قائلیم و به وی علاقۀ فراوان داریم. درواقع، آنچه ما دوست نداریم، نه فرزندمان، بلکه کار نادرست اوست که باید اصلاح و جبران شود؛ بنابراین نباید از ابزار دوست‌نداشتن فرزند برای اصلاح رفتار او استفاده کنیم. 
در تعامل با فرزندان و تربیت آنان، این چهار توصیه باید همواره پیش چشم ما باشد؛ زیرا درصورت غفلت از آن‌ها رفتارهای ناهنجار فرزندمان نه‌تنها کاهش نمی‌یابد؛ بلکه حتی بیشتر هم می‌شود؛ چون هرقدر او بزرگ‌تر می‌شود و قدرت و استقلال بیشتری به‌دست می‌آورَد، بیشتر می‌تواند درمقابل ما به‌عنوان والدینش بایستد و با ما مخالفت کند.
بهترین منبعی که می‌توان از آن به‌عنوان الگویی برای تعامل با فرزندان استفاده کرد، سلوک تربیتی پیامبر- صلّی الله علیه و آله- و ائمۀ اطهار- علیهم السلام- است که در هیچ کجای آن، جایزه‌دادن یا تنبیه‌کردن به‌شکل نادرست آن دیده نمی‌شود.
امام صادق- علیه السلام- در حدیثی گرانقدر فرموده‌اند: «إِنَّ العُبّادَ ثَلاثَةٌ: قَومٌ عَبَدوا اللهَ- عَزَّ وَ جَلَّ- خَوفاً وَ تِلکَ عِبادَةُ العَبیدِ، وَ قَومٌ عَبَدوا اللهَ- تَبارَکَ وَ تَعالی- طَلَبَ الثَّوابِ وَ تِلکَ عِبادَةُ الأُجَراءِ، وَ قَومٌ عَبَدوا اللهَ- عَزَّ وَ جَلَّ- حُبّاً لَهُ وَ تِلکَ عِبادَةُ الأَحرارِ وَ هِیَ أَفضَلُ العِبادَةِ»؛ یعنی: «همانا عبادت‌کنندگان، سه دسته‌اند: گروهی خدای- عزّ و جلّ- را ازروی ترس عبادت کردند و آن، عبادت بندگان است و گروهی خدای- تبارک و تعالی- را برای طلب ثواب عبادت کردند و آن، عبادت مزدبگیران است و گروهی خدای- عزّ و جلّ- را ازروی دوست‌داشتن او عبادت کردند و آن، عبادت آزادگان است و آن، بهترین عبادت است». براساس مُفاد این حدیث، چنانچه فرزندانمان را با رویکرد ترساندن آنان از عقوبت و تنبیه تربیت کنیم، درواقع، بَرده تربیت کرده‌ایم؛ نه بندگانی صالح برای خدا. اگر در تربیت فرزندانمان از روش جایزه‌دادن استفاده کنیم، درواقع، مزدبگیر تربیت کرده‌ایم. درنهایت، چنانچه تربیت فرزندان را به‌شکل درست آن انجام دهیم، انسان‌هایی آزاده را پرورش داده و برای ورود به عرصۀ اجتماع آماده کرده‌ایم. مشابه این روایت را در کلام دیگر ائمه- علیهم السلام- نیز می‌توان یافت و از آن‌ها برای تربیت صحیح فرزند خویش الگوبرداری کرد.
به‌گفتۀ ماریا مونته‌سوری: «پاداش و تنبیه، انگیزه‌هایی درجهت تلاش اجباری یا غیرطبیعی هستند؛ چنان‌که مثلاً سوارکار قبل‌از پریدن پشت اسب، یک حبه قند به او می‌دهد و کالسکه‌چی برای مهارکردن اسبش یک ضربه شلاق به او می‌زند تا عکس‌العمل نشان دهد؛ ولی تاکنون، هیچ‌یک از اسب‌ها به باشکوهیِ اسب آزاد در دشت‌ها یورتمه نرفته است». براساس این سخن، وقتی فرزند ما آزادانه و مبتنی‌بر انتخاب خود، کار درست را صرفاً به‌علت خوب و درست‌بودنِ آن برمی‌گزیند و انجام می‌دهد (نه ازروی ترس یا طمع)، نتیجه‌ای که حاصل می‌شود، در مقایسه با تربیت مبتنی‌بر تشویق و تنبیه، بسیار ارزشمند خواهد بود.

صوت جلسه

00:00 00:00

فایل های مرتبط

# عنوان دریافت
1 فایل جلسه هفتم دریافت فایل

برای دوستان خود ارسال کنید.

از طریق زیر می توانید این مطلب را برای دوستان خود ارسال کنید.

واتساپ تلگرام